#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_42
جمشيدخان – به نظر تو من دخترمو از جوب گرفتم كه بخوام با اين كارت بهت بدمش؟
آقا- در مورد چيزي كه فعلا نيست صحبت نكنين ، قرار ما اين بود كه آيلين به اين وصلت راضي بشه نه اينكه جا بذاره از ايران بره و شما هم هيچ كاري نكني.
جمشيد خان – تصميم گيري در مورد آيندش به عهده خودشه ، من فقط نظر مساعد خودمو اعلام كردم كه صد در صد با اين حركت تو نظر مثبت من هم از دست رفت.
آقا با اون چشماي سبز تو زمينه برنزه صورتش به طرف جمشيدخان خودشو كشيده و آرنج به زانو تكيه داده با اون لحني كه بوي تهديد ميداد بدجور گفت : آيلينو برگردونين.
جمشيدخان – فعلا قراره چند ماهي پيش مادرش باشه تا درمورد آيندش فكر كنه ، بهتره به حال خودش بذاريمش.
به حال خودش بذاريش يا به حال شاهين بذاريش؟ دقيقا كدومش؟
آقا تكيه به اون كاناپه بزرگ سه نفره زده و يه دستشو دراز كرده روي پشتيش گذاشته گفت : اميدوارم فكراي آيلين خوب پيش بره.
جمشيدخان – خيلي خودتو دست بالا ميگيري ، تو با اون مشكل بزرگت چطور انتظار داري دختر عزيز من بهت جواب مثبت بده؟
آقا – در مورد اين موضوع قبلا صحبت كرديم ، چندماه ديگه كه آيلين از سفرش برگشت مي بينمتون.
نگاه جمشيدخان روي من برگشته گفت : و آمين چي ميشه؟
آقا – من از اولش هم كاري به اين دختره نداشتم.
اين دختره؟...كاري نداشتي؟...زخماي تنم و صورتم از سر بي كاريه ديگه نه؟
جمشيدخان – من تو رو از خودت بهتر ميشناسم پا از اينجا بيرون بذارم تو تو شهر چو ميندازي كه دختر جمشيدخان مهرزاد چند روزي مهمون ويلات بوده.
آقا – فعلا كه آيلين نيست.
جمشيدخان – به نظر تو اگه تو اين كارو با آيلين ميكردي من اين همه راحت جلو روت نشسته بودم؟
آقا – پس حرفت چيه ؟
romangram.com | @romangram_com