#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_37
- فكر كردي ميذارم چيزي كه به خاطرش از آقا حرف شنفتم از زيردستم دربره.
نفساي پر از بوي تند ا*لکلش و باز دندوناي تيزش تو گودی گردنم.
- آقا ميگه خوشگل نيستي ولي تو زيادي به دل من نشستي.
اشكاي دوئيده رو گونم و دست به كار افتادم واسه پيدا كردن يه چيز جدايي ساز.
- چه عطر خوبی داري ل*امصب ، داري ديوونم مي كني.
دكمه هاي كنده شدم با دستاي وحشيش و باز هق هق خفه ام و بالاخره دستم به يه چي خورد.
باز حركت لب هاش و من دلم مشت اين همه بوي گند و بي كسي شد.
دستم اون چيز شبيه كتاب رو از عسلي به مشقت بلند كرده كوبيد پشت سر اون عوضي.
منگ شده عقب رفت و با همه سرعتي كه از خودم سراغ داشتم از زير دستش در رفته دوئيدم طرف در و دستگيره رو چندبار فشار داده به خنده هيستيريك اون عوضي بهم نزديك شده با وحشت گوش ميدادم.
- اون در قفله ، بچه خوبي نبودي پس نخواه شب خوبي هم داشته باشي.
آخرين اميدم رو به كار گرفته مشتاي گره كردم رو نثار اون در چوبي كنده كاري که حكم در بسته جهنم رو برام داشت كردم و دادم هوا رفت...
- وثوق ...شايان...وثوق كمك...كمك...كمك...
دوباره دست گندش رو جلوي دهنم گرفت و اشكام داغ تر و تندتر شد و لباس تو تنم رو با همه توان نگه میداشتم.
- خفه شو ، خودت خواستي عذابت بدم .
پرت شدن دوبارم روي كاناپه و خيمه زدن اون عوضي روی من چرا به اشکام بی توجه بود؟
لباسو با دستام گرفته به اون چشماي به خون نشستش و با لذت براندازم كرده با وحشت نگاه مي كردم.
- تو محشري.
romangram.com | @romangram_com