#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_36
وثوق – شايان بيا برو بكپ ديگه ، بذار اين بچه هم بخوابه.
شايان – ببخشيد كه دكترش منم.
وثوق – بيا برو حوصلتو ندارم.
شايان يه چي دم گوش وثوق گفت و هرهر خنديد و ووثوق هم يه چشم غره پيشكشش كرد.
وثوق – بخواب كه فردا از دست ما راحت ميشي.
راحت؟...راحت نيست با اين عادت.
دستش به دستگيره رسيده گفتم : وثوق؟
برگشته طرفم منتظر نگام كرد و من با همه درد اومده تو صورتم يه لبخند بخور نمير بهش زده گفتم : دلم برات تنگ ميشه.
لبخندش بود و من تو برادرانه هاش گير كردم و دلم يه برادر خواسته به اندازه برادرانه هاي وثوق و شايان.
- خب ديگه بخواب.
رفت و درو قفل نكرد و منم حس فرار نداشتم.
*******
خيسي چيزي رو گردنم ، خستگي مفرطم و اثر اون همه آنتي بيوتيك و من هيچي رو درك نكرده.
يه خس خس و گرمي گردنم و و حس سنگيني چيزي رو گردنم.
درد پيچيده تو گردنم و من كم كم هوشيار شده و سايه وحشت آور افتاده روم و جيغ با دست گندش روي دهنم تو نطفه خفه شده.
صداي نفساي عذاب آورش كنار گوشم نفسمو مي بريد.
romangram.com | @romangram_com