#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_30


- نه ، با شوهرش و بچه هاي شوهرش.

وثوق – تا جايي كه من جمشيدخانو ديدم هيچي كم نداره كه يه زن بتونه ازش بگذره.

- بعضي وقتا خوشي مي زنه زيردل آدما.

شايان – از اين مرد بعيده اين همه سال تنها زندگي كنه؟

- اسم عشق احمقانه رو شنيدين؟ به عشق جمشيدخان به زنش ميگن ، زني كه خيلي راحت شوهر و بچشو ول كرد و از ايران رفت و شد زن مردي كه عشق اولش بوده.

شايان – پس تو از همه زندگي اين خونواده خبر داري.

- هي همچينكي.

وثوق – پس چطور از وجود خواستگار سمج آيلين بي خبر بودي؟

- من زياد تو اون خونه نيستم ، شايد فقط شبا براي خواب ، سعي مي كنم زياد تو اون محيط نباشم ، بعدش هم آيلين خواستگار كم نداره ، نصف آدم حسابياي ايران خواستگارشن.

شايان – خونواده نداري؟

- نمي دونم ، هيچ وقت نتونستم حتي به خودم جواب اين سوالو بدم.

وثوق – يعني چي؟

- پيچيده است ، آقا دعواتون نمي كنه كه منو آوردين تو ساختمون؟

شايان – غلط مي كنه ، اميدوارم مهرزاد از خر شيطون پياده بشه و بياد.

وثوق – مياد ، اون مرد اهل ريسك نيست ، يه همچين آدم مهمي رو عمرا بيخيال بشه.

- نمياد ، اون به خاطر من نمياد.


romangram.com | @romangram_com