#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_143

- دقيقا ميخوام بدونم با اين مرتيكه ميخواستي چه غلطي بكني؟ شام بخوري ؟ با اين مرتيكه نشستي قهوه كوفت كردي ؟ ببين آميبن دارم اخطار ميدم و اميدوارم آخرين اخطارم باشه چون دفعه بعد اينقدر آروم نيستم ، دور و بر اين مرتيكه خوش ندارم ببينمت ، حاليته كه؟

- بله.

كاش كارن خان براي من ياد قهوه نمي افتاد و بنده رو تو مخمصه نمينداخت ، ولي عجب چيزي بود ناكس.

- حالا چي ميگفت اين مرتيكه ؟

- هيچي ، در مورد صيام حرف ميزد.

- من نميدونم سحر تو اين مرد چي ديد كه زنش شد ؟

تا نوك زبونم مياد كه بگم "مرد به اين خوبي مگه چيه" و نميگم و عوضش اين حسادت مردونه رو ميذارم پاي اينكه چشم نداره ببينه زني كه يه روز مال اون بوده حالا نصيب اين مرد خوش تيپ و محترمه.

- اينجا چي كار ميكرد؟

- اومده بود تمرين صيام رو ببينه.

- گفتي چي كارمي ؟

- هيچي ، گفتم يه مدت مهمونم.

دنده رو با همه اتوماتيك بودنش تو مشت فشار ميده و من ميفهمم كه اين مرد هم نقطه ضعفي داره به اسم كارن زند.

*******

سارا – دقيقا ميخوام واسم تشريح كني كه اين يارو چي داره كه تو ازش خوشت مياد؟

عاطي ميخنده و من غيرتي ميشم بابت اون مردِ اين چند وقته واسم مهم شده.

- در مورد وثوق درست صحبت كنيا.

سارا – بابا وثـــــوق ، در هر صورت حيفي عاطي واسه اون انگل.

romangram.com | @romangram_com