#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_142
چه با كلاس...كارن زند...
*******
قدم به قدم همراه جناب زند با اون نام بسي به دل نشستشون پاركينگو هدف ميگيرم و صيام دست هردومون رو گرفته ميگه...
صيام – نميشه سه تايي شام بريم بيرون ؟
جناب زند لبخند ميزنه و كنار صيام زانو ميزنه و با منظور ميگه كه...
كارن – ميدوني كه من وقتشو دارم ولي شايد آمين خانوم وقت نداشته باشه.
نگاه صيام پر التماس منو نشونه ميره كه صداي نحس ترين آدم عمرم توي اون پاركينگ طنين پيدا ميكنه و جناب زند رو از اون حالت درمياره و پوزخند ميشونه رو لباي جناب خوش اسم.
تيام – اوه فكر نمي كردم امروز مفتخر به ديدن جناب زند بزرگ باشم.
پوزخند باز رو لباي كارن خان تكرار ميشه و تيام كنار من وايميسته و صيام وسط اون همه نگاه منظور دار دو آدم ميگه كه...
صيام – بابا تو برو ، ما شب ميخوايم شام با كارن بريم بيرون.
تيام – بهتره فكرش هم نكني ، آمين با صيام برين تو ماشين.
لبخندي دستپاچه به اون مرد به من خيره شده ميزنم و دست صيام رو ميكشم و صداي كارن خان شوكم ميكنه.
كارن – قهوه خوبي بود ، به اميد ديدار.
سري تكون ميدم و باز نگاه تيام اخطار دهنده شده.
تيام كه بعد از دقايقي كنارم ميشينه فاتحه و اشهد ميخونم واسه رونح پر فتوت و ناكام موندم.
صداي ساسي مانكن عقب ماشين غوغا ميكنه و صيام بي خيال ورجه وورجه رو از سر ميگيره و من مي مونم و صداي پر حرص مردي كه كاش مسئوليت پدري بيخ خرشو نمي گرفت و دنبال ما نمي اومد.
romangram.com | @romangram_com