#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_138
تا نوك زبونم مياد كه بگم داف نه لاف كه عاطي مثل فشنگ در رفته ، ريز ميخندونتم و وثوق با حرص ميگه كه...
وثوق – عمو با دخترا كه ميري بيرون ديگه چي كارا ميكنن؟
صيام – نخ هم ميدن ، ولي من نخه رو نديدم ، بعضي وقتا هم يه پسرايي هستن اسمشون ژلتنمنه ، ميان يه كارتي بهشون ميدن كه اونا خيلي خوشحال ميشن و هورا ميكشن ، تازه اون بار كه رفته بوديم يكي از اين مردا كه اسمش ژلتنمنه پول غذاهامونو داد ، تازه لپ منم كشيد و منم ازش بدم اومد چون خيلي لپم درد گرفت.
تيام يعني بي تفاوت در حال ميزون كردن يقه لباسشه و وثوق نگاشو قرمز شده از صيام به من چرخش ميده و ميگه كه...
وثوق – راست ميگه ؟
دست صيامو ميكشم و كوله اسكيتشو كه كم از قد و بالاي خودش نداره رو به دست ميگيرم و اين بار مازراتي سواري ميكنم كنار دوتا چشم سبز ملكان نام.
صيام – بابا ؟
تيام – چيه باز ؟
اخم صيام تو هم رفت و دي وي دي تو دستش كنار صورت ما دوتا گرفته شد و گفت : اينو ميشه بذاري ؟ آهنگاشو دوست دارم.
جناب پدر از خودشون حركتي نشون دادن و دي وي دي تو دل دستگاه فرو رفت.
ثانيه اي نگذشت كه صداي نكره ي ساسي مانكن فضاي ماشينو پر كرد و به علاوه ابروهاي جناب پدر ابروهاي بنده هم با هم دخيل شدن.
ورجه وورجه ها و بچگونه هاي صيام روي صندلي عقب مي ارزيد به شنيدن صداي نخراشيده و متني بس بي سر و ته.
تيام – سارا چه مرگشه ؟ با باباش مشكل داره چرا ما رو طرف حساب خودش ميدونه؟
- من سعي ميكنم توي مسائل سارا دخالت نكنم.
تيام – واقعا تحت تاثير قرار گرفتم ، ببين دختر جون من كاري به خودت ندارم كه يهويي افتادي وسط زندگيم پس بحث سارا رو سواي خودم و خودت بدون.
- منم هيچ وقت سارا رو درگير زندگيم نميكنم .
romangram.com | @romangram_com