#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_137

- لازم نكرده.

عاطي به كنفي اون مرد پر اقتدار ريز خنديد و وثوق اين چند وقته عجيب شاس ميزنه.

- نگفتي؟

صداي تيام رو مخم راه ميره و چقدر بيزارم از همه وجود اين مرد.

تيام – چيو بايد بگه ؟

- با اجازتون ميخوايم بريم باشگاه صيام.

تيام – خب ، ميتونين با من بياين ، سر راه ميرسونمتون.

اين ناپرهيزيا به اين مرد خشك و رسمي نمي خوره و همچنان اين جناب اخم دارن.

وثوق – تيام امشب ويلا فشم بهزاد خبره ، هستي؟

تيام – هستم.

عاطي هم ابرو بالا انداخته شيطوني كرد و گفت : آمين امشب با يه دور دور موافقي ؟

چشمكشو ميبينم و چشمك ميزنم و ميگم كه...

- هم من هستم ، هم آهو و سارا.

وثوق اخم ميكنه و تيام بي تفاوت نگاه ميكنه و صيام ميگه كه...

صيام – يعني شب ميريم پسربازي؟

نگاه چهار تاي ما برگشت روي اون پسر خوشگله و چشامون عجيب گشاد شد.

صيام ترسيده مانتومو به دست گرفت و چشم مظلوم كرده گفت : خب اون بار كه با دوستاي عاطي رفتيم بيرون ، دوستش گفت ، همونه كه پسره بهش گفت چقدر لافي.

romangram.com | @romangram_com