#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_136
خاله فريالم هم مظلوم بود ، هم عاشق ، هم مادر ، هم بيشتر از يك خاله.
- اگه مامان بود ، يه چك زده بود تو گوش شازده پسرش و شيرشو حرومش كرده بود ، آهو حيف اين همه حيووني داداشم بود.
دلم ميگيره از اين همه دلگيري و صداي خنده هاي صيام و آهو كه تو حياط ميپيچه جمعمون از اون غمگيني درمياد و صيام چه معجزه گر شاد ميكنه ما سه تا تشنه شادي رو.
آهو كه از شيطوني صيام ميخنده ياد اون شش ماه پيشش ميفتم كه تو بغلم ضجه ميزد و گوشت تنمو با حرفاش ميريخت.
ياد اون روزي ميفتم كه دخترونه هاش حروم هوس كثيف سالاري شده بود كه يه عمر برادري در حقم كرده بود و نذاشته بود مرد جماعت چپ نگام كنه.
ياد اون روزي ميفتم كه اون سالار براي من برادر ، از آهو گذشته بود و سارا چه خوش خيال فكر ميكرد اين دوتا به تفاهم نرسيدن.
ياد روزي ميفتم كه آهو تو بيمارستان بستري شده بود و من سارا رو توجيح كرده بودم كه اثر مسموميت داروييه نه حل كردن يه مشت آرامبخش توي ليوان آب و سركشيدن ليوان.
ياد اون روزي ميفتم كه آهو سرپا شد و قسمم داد نگم نامردي سالارو به سارا.
دلت كه مي لرزيد من با چشام ديدم تو زل تابستون چقدر زمستونه
هواگرفته نبود دلم گرفت اون شب ، به مادرم گفتم هنوز بارونه ، هنوز بارونه
*******
عينك دوديم رو روي موهاي پوش دادم فيكس كردم و به وثوق زيرچشمي در حال ديد زدن پاهاي خوش تراش عاطي زير اون دامن كوتاه جين توپيدم كه...
- آدرس...
نگاش گيچ و منگ به زور از اون پاها كنده شد و من چشم غره رفتم به اين همه هيزي و اون گفت : آدرس چي؟
- سنگ قبر من ، خب آدرس باشگاه صيامو ميخوام ديگه.
وثوق – خب خودم ميبرمتون.
romangram.com | @romangram_com