#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_134


وثوق اجازه صيامو گرفته بود و من و صيام با اتوبوسي كه واسه صيام كلي ذوق داشت راهي اون يه تيكه از بهشت بوديم و كاش من ميتونستم جاي اون قصر توي اون يه تيكه از بهشتم زندگي كنم.

- ماماني؟

- جون ماماني؟

- فردا با من مياي كلاس اسكيت؟

- مگه كلاس اسكيت ميري؟

- آره ، خيلي دوست دارم ، ولي يه پسره هميشه منو مسخره ميكنه ، ميگه من همش ميخورم زمين ، ولي من اسكيت دوست دارم ، منم ميخوام مسابقه ها رو ببرم.

دست دور شونش انداختم و به خودم فشردمش و باز دلم پر از عشقش شد.

- پسر مامان هميشه بهترينه ، صيام من هيچ وقت غصه نميخوره ، عوضش تلاش ميكنه كه خيلي خوب بشه ، تا بتونه تو مسابقه اول بشه ، به مامان قول ميدي؟ قول ميدي كه هيچ وقت غصه نخوري؟چون تو غصه بخوري مامان هم غصه ميخوره.

- قول مردونه.

انگشت كوچيكش قفل انگشت كوچيكم ميشه و من ميدونم كه اين قول مردونه تر از همه قولاييه كه شنيدم.

- ماماني خيلي دوست دارم.

- من عاشقتم.

با ذوق ميخنده و از شيشه بي آر تي به خيابوناي خزون زده تهرون خيره ميشه.

- مامان؟

- جونم؟

- بابا اذيتت ميكنه؟


romangram.com | @romangram_com