#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_132
با رفتن اون همه آدم و سكوت سالن نفس راحتي كشيدم و چقدر دلم يه خواب راحت ميخواست.
روي صندليم نشستم و تيام دستش رو دستگيره در اتاقش مكث كرد و به طرفم برگشت.
- اون مرتيكه چي ميگفت ؟
- كي؟
- همين صفايي.
- هيچي.
- خوش دارم سوالم جواب داشته باشه.
با اولين قدمي كه طرفم برداشت بلبل شدم و شروع كردم به گفتن.
- هيچي ، گفت اگه نخواستم منشي شما باشم ميتونم روي اون حساب كنم و كارتشو بهم داد.
كارت رو روي ميز طرفش هل دادم و اون توي مشت فشردش و پر اخم نگام كرد.
*******
سومين ماشين مدل بالا رو هم بي محلي كردم و كشيدم كنار و چشمم خورد به اخماي هميشگي شوهرجان و اون مرسدس بنزش كه نگاه خيليا رو به خود مي كشيد.
با اشارش روي صندلي جلو و كنارش جا گرفتم و شنيدم تيكه كلفت اون آذورا سوارو و تيام بيشتر اخم كرد و هيچي نگفت.
- چطور معاونم تو رو با نوزده سال سن استخدام كرده ؟
- خب...
- عمه فرشته پارتيت شده ، آره؟
romangram.com | @romangram_com