#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_131
- نه انگاري دوزاري رفت روت.
خيره اون همه رنگ پاشيده شده تو نگاش شدم و بوي عطر مردونش تو بينيم غوغا كرد.
- همه چي آماده است ؟
- بله رئيس.
- خوبه ، هر وقت گفتم پوشه ها رو جلوشون ميذاري.
- حتما رئيس.
باز هم خيره نگام كرد و بعد راهي اتاق كنفرانس شد و من هم با لبخند به پيشواز اون همه آدمِ هاي كلاس و گاهي تازه به دوران رسيده رفتم.
بيست دقيقه اي از شروع جلسه گذشته بود كه با ايميل تيام پوشه ها رو به دست گرفتم و با شيك ترين قدم هاي ممكن راهي اتاق شدم و با يه تقه ملايم اون همه چشم نظاره گرم شد و من يه لبخند محو چاشني آرايش صورتم كردم و عجيب رو مخم بود نگاه يه مرد حدودا چهل و خرده اي ساله با قد كوتاه و شكم پيش و يه مرد حدودا بيست و هفت هشت ساله با يه ظاهر شيك .
كنار صندلي تيام در صدر ميز كمي خم شدم و كنار گوشش گفتم : امري با من نيست ؟
نگاش پر اخم به اون مرد چهل و خرده اي ساله بود و گفت : نه ، برو.
لبخندي به نيمرخ جذاب ولي بي اخلاقش زدم و راهي سالن دوست داشتني خودم با اون همه پنجره سرتاسري شدم.
با لبخندم اون چند نفر رو راهي ميكردم كه اون مرد با اون قد كوتاش جلو روم وايساد و من به زور لبخندمو حفظ كردم و اون نگاشو هرزه كرد و سرتاپام رو برانداز كرد و كارتشو از جيب درآورد و به دستم داد و گفت : اگه از منشي جناب ملكان بودن خسته شدي...
صداي تيام براي اولين بار به گوشم خوش اومد.
تيام – آقاي صفايي مشكلي پيش اومده ؟
صفايي لبخندي زد كه بي شباهت نبود به نيشخند و گفت : منشي زيبايي دارين جناب مهرزاد.
تيام چيزي نگفت و منتظر اون آدم خپل رو نگاه كرد و اون آدم با اون نگاه تيام گفت : من بهتره برم.
تيام چيزي نگفت و اون مرد بيست و هفت هشت ساله از غفلت تيام بهره برد و سري برام تكون داد و خيره براندازم كرد و نگاش دست كمي از اون مرتيكه خپل كم مو نداشت.
romangram.com | @romangram_com