#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_126


مكث هاي تهش به رئيس ختم شدم آزارش ميداد و جنگل سبز نگاشو در عرض ثانيه اي طوفاني ميكرد و چقدر اين نگاه و اين رنگ خاص بود.

- پس فردا جلسه هيئت مديره است ، ميخوام راندمان شش ماهه گذشته جلوي همشون باشه ، فردا تا هر وقت طول بكشه ميموني و همه رو تايپ ميكني .

نگاش كردم و اينبار نگاه اون خندون منو نشونه رفت و راندمان شش ماهه گذشته و تايپ اون همه اتفاق و حسن اون همه اتفاق كار پنج شبانه روز بود و من از امشب بايد شروع ميكردم.

*******

خاله مهري ظرف شيريني رو به دست يكي از اون دوتا نخاله داد و من رو راهي پذيرايي كرد و وثوق با نگاش تشويقم كرد كه كنارش جاگير بشم.

شايان بهم لبخند زد و اون مرد لبخند به لب باز منو شيفته اين همه متانتش كرد.

شايان – چه اعجب ، مفتخر به زيارتت شديم.

لبخند زدم و تيام فقط نگام كرد.

وثوق – حالا چند وقتي اونوري؟

شايان – معلوم نيست ، تو چي كاره اي ؟ تيام ميگفت تو شهرداري گيري.

وثوق – يه مشكل كوچيك بود ، فردا حل ميشه...بهزاد ساكتي؟

بهزاد – هيچي ، داشتم فكر ميكردم آخرين باري كه اومدم اينجا ، اين خانوم خوشگله اينجا نبود.

وثوق – آمين مهمون اين خونه است.

چه جالب كه همه حا من مهمونم و هيچ جا خونه من نيست.

بهزاد – سالار كجاست ؟

با اسم سالار ابروهام تو هم فرو رفت و تيام مچ حالتمو گرفت.


romangram.com | @romangram_com