#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_121

خاله مهري – اسم اين پسره رو نبريا ، ميخوام سر به تنش نباشه.

عاطي – آره جون من.

خاله مهري – منو مسخره نكن دختر ، حالا آبروتو تو دانشگاه بردي خوب شد ، از امروز اگه اين پسره تو دانشگاتون چو ننداخت كه خونه ما موش داره من اسممو عوض ميكنم.

عاطي – الهي من فدات شم خاله جون ، حرص نخور شما.

خاله چشم غره رفت و صيام هيجان زده دوئيد تو آشپزخونه و تو بغلم خودشو جا كرد و من گداي محبت لبريز از عشق شدم.

صيام – همستراي من كجان ؟

عاطي لبخندزنون گونه نرم و ناز صيام رو كشيده گفت : من قربون خودت و اون همسترات هم ميرم ، چه با آمين جونت رفيق شدي.

صيام – خب دوسش دارم ديگه .

خاله مهري پر عشق لبخند زد و چقدر مادرانه خرج اين بچه كرده باشه رو فقط خدا ميدونه.

- من ديگه برم ، داره ديرم ميشه.

صيام اخم كرد و من بوسيدمش و تو آينه قدي كنار در آشپزخونه اون تيپ آلاگارسون كرده امروز رو از نظر گذروندم ، مانتو بلند پوشيدم امروز ببينم بهونه اي داره باز اين رئيس؟

از در خونه كه ميزنم بيرون رخ به رخ اوني ميشم كه شش ماهي هست بي خبرم از وجودش و دلگيرم از همه نامردي هاش.

نگاش ناباور منو خيره رصد ميكنه و ته اون همه خيرگي ميشه بازوهاي من كه تو مشتاش اسيرن.

- تو اينجا چيكار ميكني؟

- من ديرم شده بايد برم ، ميشه دستمو ول كنين؟

- ول كنين؟ شدم شما ؟ آمين بگو اينجا چه ميكني؟

- به خودم مربوطه.

romangram.com | @romangram_com