#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_122
لبخند نرم ميشينه روي اون لباي باريكش و چقدر گاهي خوش قيافه ميشه اين مرد.
- دلتنگت بودم.
- من نبودم.
- چه بي محبت شدي ، اين همه سال خوش بودن باهمو فداي چي كردي؟
- فداي كسي كه نامرديت دامنشو گرفت ، باورم نميشه يه روزي اينقدر رذل بشي؟
- همه اين تو سريات واسه خاطر يه دختر بي پدر مادر پايين شهريه.
باورم نميشه اين مرد همون آدمي باشه كه اين همه سال برام غيرت خرج كرده و چقدر تلخ ميشه كامم وقتي كه به خودم ميجنبم و دست راستم ميچسبه به گونه سمت چپش و در پاركينگ خود به خود باز ميشه و مرسدش بنز كلاس اي رئيسم كنار پام وايميسته.
سرعت خرج رفتارم ميكنم و از كنار اون آدم دست به گونه و رئيس چشماش از اين همه نزديكي باريك شده ميگذرم و تند تند با اون كفشاي پاشنه هفت سانتي راه ميرم.
صداي بوق يه ماشين كنار گوشم شنيده ميشه و نيم نگاه من حروم اون مرسدش بنز كلاس اي مشكيش ميشه و ترس تو وجودم ميپيچه و من يه روز انتقام همه بديهاشو ازش ميگيرم.
- بيا بالا.
- مزاحمتون نميشم.
- گفتم بيا بالا.
صداي دادش سكوت اون كوچه باغاي بالاشهرو شكاف ميده و من ميچپم روي صندلي نرم و چرم سفيد كنار دستش و خيره نيمرخ پر اخمش ميشم.
- سالار چي كارت داشت؟
- هيچي.
- هيچي و اين همه تو بغلش وايساده بودي؟
romangram.com | @romangram_com