#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_118
- ميخوام ببينمشون.
- باشه ، ولي من دارم ميرم استخر ، ميارم بهت ميدم ، مواظبشون هستي؟
- مثه جفت چشام.
- باشه.
از روي پام كه جست ميزنه خندم ميگيره و چه شود امشب؟
*******
از درز در ، اون مهموناي زيادي عصا قورت داده رو نگاه كردم و خاله مهري توپيد به عاطفه گوشه آشپزخونه كز كرده كه چرا چايي نمياره.
عاطي كه از كنارم گذشت براش يه چشمك اومدم و اون خنديد .
عجب تيپي زده اين اعجوبه امشب...
از پشت به اون شلوار جين آبي كاربني و تي شرت ساده اش نگاه كردم و فكرم رفت سمت حرص خوردنا و تو سر زدناي خاله مهري.
نگام به قفس همسترا بود و دلم نگرون گم شدنشون.
باز ميكنم در كوچولوي قفس رو و ...
با چشمام دنبال ميكنم مسير فرار يكي از اون سفيد ناناسا رو و چه جالب كه اون موجود دوست داشتنيِ صيام راست ميره سمت ميز بزرگ وسط مبل هاي استيل خونه خاله مهري.
بحث كه ميكشه به اصل مطلب دلم ميريزه...
ميريزه از اين همه بيچارگيم...
ميريزه از اين همه بدبختيم...
romangram.com | @romangram_com