#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_116


تيام – فكر نميكنم ، چون هر هفته براي اومدن به خونت بايد كلي دنگ و فنگ داشته باشيم.

سحذر – تو گوش اون بچه رو از حرفاي مذخرفت پر كردي.

تيام – نيازي به حرفاي من نيست ، فكر كردي نميدونم دوهفته پيش سه ساعت تو لابي آپارتمان منتظر تو بوده تا بياي و در خونه رو براش باز كني.

سحر – من اون روز يه كنفرانس مهم داشتم.

تيام – خودت و كنفرانسات برين به درك ، ديگه حوصلتو ندارم.

سحر – بيچاره اون زني كه بايد تو رو تحمل كنه.

تيام – من عشق به پاي اون زن ميريزم.

سحر – دقيقا مشكل تو اينه كه عاشقي نميدوني يعني چي ، همه چيت زوريه.

در حال بيرون اومدن از اون در چرم اين جمله رو گفت و من هم خودمو سرگرم مانتيور خالي از هر برنامه اي كردم و وقتي توي آسانسور گم شد ؛ نگام افتاد به تيام بهم خيره.

- فقط ميخوام يه دونه از اين حرفا بييرون درز كنه ، ميدوني كه كمربندم چقدر خوش فرمه...

ترس دوئيد تو جفت كاسه چشمام و تهديدش عجيب كارساز بود.

*******

عاطي – آمين يه كار واسم ميكني؟

- چي كار؟

عاطي – يه جوري اين خواستگاري رو به هم بريز.

- ديوونه شدي؟


romangram.com | @romangram_com