#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_115

- چي كار داري باز؟

- ببخشين رئيس ، يه خانومي اومدن ميگن با شما كار دارن ، گويا اسمشون هم سحره.

- بفرستش داخل.

- بله رئيس.

اولين مهمون رئيس بود كه رئيس براي پذيراييش سفارش قهوه و كيك نداد.

هنوز در پشت سر سحر خانوم بسته نشده صداي داد و بيداد دو نفر بالا ميره و من بي خيال دوربيناي مداربسته خودمو به در اتاق نزديك ميكنم و ميفهمم سمت اين سحرخانومِ نياز به وقت قبلي نداشته رو.

سحر – من اين هفته بليط دارم واسه سوئيس ، نميتونم صيامو نگه دارم.

تيام – اون بچه تو هم هست.

سحر- نه بابا ، اون وقتي كه حضانتشو ميگرفتي بايد فكر اينجاش هم ميكردي.

تيام – ميخواستي شوهر نكني بشيني بچتو بزرگ كني كه منم حضانت بچه رو نگيرم.

سحر – به هر حال من اين هفته نميتونم صيامو نگه دارم ، بهتره تا يه ماه آينده آخر هفته هاي با من بودنش كنسل بشه.

تيام – چقدرم خانوم تو بند بچه است.

سحر – نه كه حضرت آقا همه زندگيش بچشه ، ازدواجت به كجا رسيد ؟ منشي جديد استخدام كردي ، همچين بدك هم نيست ، نه؟

تيام – سحر گم شو بيرون ، حوصلتو ندارم.

سحر – لياقت نداري ، درهر صورت بهتره صيامو قانع كني.

تيام – اون بچه از خداشه تو رو نبينه.

سحر – اتفاقا صيام ميميره براي من.

romangram.com | @romangram_com