#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_113
خاله مهري – اين چه حرفيه صيام جان ؟ وثوق مثه داداش...
وثوق – من داداش عاطي نيستم ، من داداشش نيستم.
دادش اون دوتا نخاله رو زد رو استپ چه برسه مني رو كه كنار دستش نشسته بودم .
وثوق كه رفت خاله مهري گفت : اين پسره چي گفت ؟
- فكر كنم...
خاله مهري يهو يه لبخند زده صداشو آروم كرده گفت : پدرسوخته چه تا حالا زبون به دهن گرفته بود ، حالا من چه كنم با اين فردا شبيا ، اصلا بايد ببينم مزه دهن عاطي چي هست.
- حالا نميشه فردا شب اينا نيان ؟
خاله مهري – به خاطر اين پسره بزدل كه نميتونم بخت اين دختره رو ببندم ، هي اين همه سال دندون سر جيگر گذاشتم ببينم كي اين به حرف مياد ، حقشه بذار يه كم بكشه.
- آخه...
خاله مهري – آخه نداريم ، اين بچه منه خودم ميشناسمش بايد آدم بشه.
صيام – خاله ميخواين عمو رو اذيت كنين؟
خاله مهري – اينا تنبيهه مادر.
صيام خنديد و من هم خنديدم .
عجب شبي بشه فردا شب.
*******
قهوه اسپرسو رو جلوي روش گذاشته شروع كردم به زدن حرفاي تكراري هر روزه.
- امروز سه تا قرار ملاقات دارين كه...
romangram.com | @romangram_com