#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_112


اشكم قطره شد و ريخت و پهلوم ميون چنگش فشرده شد.

صداي قدماي وثوق روي پله ها اونو ازم دور كرد و من دوئيدم.

صداي قهقهه خندش تو سالن پيچيد و باز اشكم قطره شد و ريخت و چقدر جاي دستاش روي پهلوهام ميسوخت.

پشت در ليز خوردم ونشستم و نگام به تنها دارايي اتاق يعني همون تشك افتاد و يه روز همه محتاجم ميشن.

*******

كت جينم رو به دست گرفته راهي آشپزخونه شدم و صيام از روي صندليش جستي زده مهمون بغلم شد و من براي عقده اي نشدنش همه كار ميكنم.

نگاه وثوق روي من چشم پف كرده مونده بود و خاله مهري بي حواس بود عجيب امروز.

- خاله طوري شده؟





این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (wWw.98iA.Com) ساخته و منتشر شده است





نگاه عاطي نگران شد و سرش پايين افتاد و از پشت ميز كنار كشيده با يه خداحافظي زيرلبي راهي دانشگاش شد و وثوق چشم به راهش داشته گفت : مشكوك ميزنين شما دوتا.

خاله مهري – هيچي مادر ، ديروز بعد از ظهر يه خانومي زنگ زد اجازه خواست فردا شب بيان واسه عاطي خواستگاري ، مثه اينكه پسره تو دانشگاه عاطي اينا داره دكتراشو ميگيره ، منم هنوز هيچ كاري نكردم.

صيام با چشماي گشاد شده يهو وسط بهت وثوق گفت : اگه عاطي عروس بشه كه عمو وثوق نميتونه باهاش عروسي كنه.


romangram.com | @romangram_com