#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_104


صيام – پس شب دير نيا خونه كه بشي ورپريده ، شب هم بريم شام پيتزا بخوريم.

نگام روي اون همه كودكانه موند و دلم مشت اون همه بي مهري پدرانه شد.

صيام كه از آشپزخونه زد بيرون من هم از سر ميز بلند شدم و تيام با اون همه بمي صداش توپيد به من كه...

تيام – راس هشت بايد شركت باشي.

سري خم كردم و من چقدر توي اين خونه ذليلم.

*******

راس دوازده كه از آسانسور داخل مياد تنها نيست و يكي به خوش تيپي مرداي ديده تو خونه جمشيدخان همراش وارد ميشه ، البته با طرح يه لبخند و من چه خوشم اومد از اون لبخند.

بلند شده عرض ادبي ميكنم و تيام سري خفيف تكون ميده و اون مرد با لبخند يه سلام و ظهر بخير هم تنگ اون تكون خفيف سرش مي بنده و من چقدر از ادبش خوشم مياد.

تلفن روي ميز زنگ ميزنه و آقا دستور دوتا قهوه اسپرسو رو ميدن و تاكيد ميكنن از رستوران هميشگي يه ناهار پر و پيمون سفارش بدم و من هنوز هم دل بند اينم كه بدونم اون مرد توي اتاق چه سنخيتي با اون غول بي شاخ و شدم و مالك اتاق داره.

با چند تا تقه به كناره چوبي در وارد ميشم و فنجوناي قهوه اسپرسو رو روي اون ميز پايه كوتاه وسط چندتا مبل استيل تو اتاق ميذارم و يه لبخند هم چاشني ميكنم و ميگم كه...

- امري ندارين ؟

مرد لبخند ميزنه و من از كنارشون گذشته صداي مرد رو ميشنوم كه ميگه...

- منشي جديدت خوشگله.

و در كه بسته ميشه جواب اون غول بي شاخ و دم و مالك اوت اتاق رو نميشنوم.

تو اتاق كنفرانس به گارسوني كهرستوران فرستاده دستور ميدم ميز بچينه و چقدر بوي غذا اشتها برانگيزه امروز.

با چند تقه به در اعلام حضور ميكنم و به اون دو آدم خوش پوش در حال بگو بخند ميگم كه...


romangram.com | @romangram_com