#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_103

صيام – آمين من بزرگ شدم زن من ميشي؟

خنده اومد تا پشت لبم و صداي اون رئيس من ازش بيرار تو هياهوي راه انداخته ي صيام راه گرفت.

تيام – نه ، آمين زن تو نميشه ، چون آمين زن باباته ، البته موقت.

باز هم صد رحمت به اين تغيير رويه چند روزه كه از صيغه به موقت تغيير اسم داديم.

صيام – خب هميشه كه زن تو نمي مونه ، تو يه روز كه ميميري.

با اين حرفش صداي خنده عاطي و وثوق تو هم پيچيده نيم خند خاله مهري رو به ره انداخت و من لب گزيدم از اين همه زبون اين نيم وجب قد وبالاي پنج ساله.

تيام بي خيال اين همه خنده طرف يخچال قدم برداشته صداي خاله رو بلند كرد.

خاله مهري – چي ميخوري مادر ؟ بگو خودم برات بيارم.

تيام – تو چرا ؟ مگه اون دوتا آكله رو استخدام نكردم ؟ چي كاره ان تو اين خونه ؟ فقط بلدن پول يامفت بگيرن؟

عاطفه – آه قربون دهنت ، فقط بلدن پول يامفت بگيرن.

خاله مهري – به دل من هم نميشينن.

وثوق – بچه ها بدي كه نيستن.

اخم عاطي كه تو هم كشيد هيچي ، خاله مهري هم يه چشم غره از اون دست به نقداش واسه گل پسرش كنار گذاشت و تيام خيره وثوق گفت : خوشت اومده داداش ؟ ميخواي خوب تراشو واست سوا كنم ؟ نه همچين انگاري به دلت هم نشستن ، خورشيد جونو چي ؟ دوست داري ؟

عاطي كوله رو روي شونش انداخته بي نگاه به وثوق بهش خيره در حال بيرون زدن از آشپزخونه با اون ناز چاشني صداش كرده گفت : خورشيد جون دوست پسر دارن ، دوست پسرشون هم دويست و شيش داره ، قيافش هم از اين شيش و هشتياس ، لقمش نگيرين ، بچه عاشقه.

عاطي كه زد بيرون اون تيام با اون همه دبدبه كبكبه خم شد روي ميز خاله مهري رو بوسيد و صيام رو نبوسيد و خاله چشم غره اون همه بي مهري پدرونش رفت.

صيام هم نگاش روي اون نبوسيدن مونده گفت : آمين امروز هم ميري سركار ؟

- آره ، بايد برم.

romangram.com | @romangram_com