#بگذار_آمين_دعايت_باشم_پارت_102


خاله مهري – مادر تو چي كار به كار كردن داري ؟ خياطي كه ميكني.

- خب خياطي واسه يه زندگي مجردي كفاف نميده ، چند ماه ديگه كه اين آقا تيام پرتم كرد از خونش بيرون من كه تو اين شهر نميتونم برم سربار رفيقام بشم بايد خرجي خودمو بدم.

اومدن وثوق سكوت به جمع آورد و آقا واسه من تيريپ كلاس برداشته زيرلبي جواب سلام داد و با همون اخماي درهم گفت : خودم ميرسونمت ، شب هم هر ساعتي بود زنگ ميزني بيام دنبالت.

- من بچه نيستم وثوق ، اين همه سال خودم تنها زندگي كردم ، پس نيازي نيست كه دلت برام بسوزه.

وثوق – دلم بسوزه ؟ اين حرفه تو ميزني؟ آخه بچه ساعت يازده و نيم شب برگشتن خونه واسه توئه بچه ميدوني يعني چي؟ يعني اينكه هي چشممون به در باشه كه خانوم صحيح و سالم برميگرده يا نه ، تيام هم قرار شده زياد تو شركت نگهت نداره.

- تو هم باور كردي.

خاله مهري – صبحونتونو بخورين و اول صبحي اوقات همو تلخ نكنين.

هجوم صيام دست و رو نشسته به آشپزخونه جو رو عوض كرد و من چقدر دلتنگ حضورش بودم.

صيام – ديشب كجا بودي ورپريده؟

چشماي همه گشاد و سپس خيره به اون نيم وجب قد و بالاي پنج ساله شد.

خاله مهري – اين چه طرز حرف زدنه بچه ؟

صيام بي خيال اين همه چشم غره ي رفته بهش پشت ميز جاگير شده گفت : خودت چند روز پيبش به عاطي گفتي تا اين وقت شب كجا بودي ورپريده ، مگه هر كي دير مياد خونه ورپريده نيست؟

عاطي آماده شليك خنده رو از نظر گذرونده به وثوق خندشو قورت داده رسيدم و دلم يه ماچ گنده از لپاي تپل اون نيم وجب قدوبالاي پنج ساله خواست.

خاله مهري – مگه هر حرفي من ميزنم تو بايد بزني بچه؟

صيام – مگه فقط شما بايد نگران آمين بشين؟ خب منم نگرانش بودم ، مگه خودت نميگي شهر پر گرگه ، يكي از اونا بياد آمينو بخوره چي كار كنيم ؟ تازه من آمينو خيلي دوست دارم ، نميخوام گرگ بخورتش ، ميخوام بزرگ شدم بشه زن خودم.

وثوق – خوشم مياد آينده نگري عمو ، زبون هم كه نيست ، ماشالا اتوبان تهران قزوينه.


romangram.com | @romangram_com