#به_من_بگو_جذاب_پارت_96
"ای کاش منم می تونستم اینطوری ضربه بزنم."
دوباره یه مکث طولانی ایجاد شد بعد ادامه داد:
"دوووور."
مگ قسم خورد حتی یه کلمه ی دیگه حرف نزنه و اگر اسپنسر اسکیپجک اینقدر دوست نداشت حرف بزنه شاید سر قسمش می موند.
"توجه کن خانوم مگ. می خوام از یه توصیه ی کوچیکی که فیل مایکِلسون(۲) بهم کرده استفاده کنم و این توپ رو درست بندازم کنار میله ی پرچم."
تد درست مثل هر بار که اسپنسر با مگ حرف زده بود خشکش زد. انتظار داشت مگ خرابکاری کنه و اگر فقط شادی و رفاه تد مطرح بود قطعا مگ این کارو می کرد.
مگ داشت با یه دو راهیِ غیر ممکن مواجه می شد. آخرین چیزی که سیاره نیاز داشت یه زمین گلف دیگه بود که منابع طبیعیش رو از بین ببره اما حتی برای اون هم واضح بود که شهر تحت فشار بود. هر شماره ی روزنامه محلی گزارش می داد که یه تجارت کوچیک دیگه بسته شده یا یه خیریه ی تحت فشار دیگه قادر نیست درخواست های افزایش یافته رو برآورده کنه. و مگ چطور می تونست دیگران رو قضاوت کنه وقتی زندگی خودش به هر چیزی شباهت داشت به جز زندگیِ سبز. نمونه اش ماشین پر مصرفش! الان هرکاری که می کرد دورویی به حساب می اومد بنابراین غریزه اش رو دنبال کرد،چند تا اصول و قواعد دیگه اش رو زیر پا گذاشت و نقش یه سربازِ خوب رو برای شهری که ازش متنفر بود بازی کرد.
"تماشای ضربه های شما واقعا لذت بخشه آقای اسکیپجک."
"نه،در مقایسه با این آقایون من هیچم."
مگ گفت:
"ولی اونها همیشه گلف بازی می کنند. شما یه شغل واقعی دارید."
فکر کرد شنید که کنی تراولر نفسش رو با صدا بیرون داد.
اسکیپجک خندید و بهش گفت ای کاش مگ کدی اون بود هرچند هیچی درباره ی گلف نمی دونه و به هفت ضربه ی دیگه نیاز داره تا اشتباهات مگ رو جبران کنه. وقتی بین حفره ی نهم و دهم توی ساختمون باشگاه توقف کردند بازی مساوی بود، چهار حفره برای تد و دالی،چهار تا برای کنی و اسپنسر، یه حفره هم مساوی شده بود. استراحت کوتاهی کرد،البته چیزی که آرزوش رو داشت نبود ولی در حدی بود که صورتش رو با آب خنک بشوره و تاول پاش رو ببنده. مارک اونو کنار کشید و به خاطر زیادی صمیمی شدن با اعضا،سر و صدا کردن توی زمین،نزدیک نایستادن به بازیکنش و بد نگاه کردن به تد سرزنشش کرد.
"تد بودین بهترین آدم باشگاست. نمی دونم مشکلت چیه. اون با همه ی کارکنان با احترام رفتار می کنه و انعام های خیلی خوبی میده."
romangram.com | @romangram_com