#به_من_بگو_جذاب_پارت_95


مارک نگاه هشدار دهنده ای به خاطر شکستنِ قانونِ ممنوعیت حرف زدن و همینطور نگفتنِ "آقا" به دالی،بهش انداخت. اما اسپنسر اسکیپجک خندید و گفت:

"حداقل صادقه. می تونم بگم بیشتر از خیلی از زن ها."

نوبتِ تد بود که نگاهِ هشدار دهنده ای بهش بندازه، این یکی به خاطر این بود که مانع از گفتنِ چیزی در جوابِ حرف احمقانه ی اسپنسر در تحقیرِ جنس زن بشه. از اینکه تد ذهنش رو می خوند خوشش نمیومد و از اسپنسر اسکیپجک هم که تازه به دوران رسیده و لاف زن بود واقعا خوشش نمیومد.

"دفعه ی قبل که توی وِگاس بودم توی یکی از سالن های خصوصی "مایکل جُردَن"(۱) رو دیدم..."

حفره ی هفتم رو بدونِ شکستنِ هیچ قانونی رد کرد ولی شونه هاش درد می کردند،کتونی های جدیدش یه تاول روی انگشت کوچیکش ایجاد کرده بودند،گرما هم داشت کلافه اش می کرد و هنوز یازده تا حفره ی دیگه باقی مونده بود. اینکه مجبور بشی یه کیف شانزده کیلوییِ چوبِ گلف رو برای یه قهرمان گلفِ صد و هشتاد و هشت سانتی متری که خودش کاملا قادر به انجام این کار بود حمل کنی به نظرش خیلی مضحک بود. اگه این مردهای سالم و تنومند اینقدر تنبل بودند که نمی تونستن چوبهاشونو خودشون حمل کنند چرا سوار ماشین های گلف نمی شدند؟کلا فلسفه ی شغلِ کَدی گری با عقل جور درنمیومد. به جز...

مارک با تکون سرِ تحسین کننده ای گفت:

"ضربه ی خوبی بود آقای اسکیپجک. واقعا عالی ضربه زدین."

لِنی گفت:

"عالی بود آقای تراولر."

اسکیت کوپر به پدرِ تد گفت:

"این ضربه رو فوق العاده زدی."

همونطور که به تعریف و تمجیدهای کَدی ها از بازیکن ها گوش می داد به این نتیجه رسید. اینها همش به خاطرِ عقده های خودشونه. اینکه تشویق کننده ی شخصیِ خودت رو داشته باشی. تصمیم گرفت فرضیه اش رو امتحان کنه. توی تی بعدی وقتی تد ضربه اش رو زد با صدای بلندی گفت:

"وااو!! درایو خوبی بود. واقعا دور زدیش. خیلی دور. تاااااااا....اون پایین."

مردها برگشتند و بهش خیره شدند. مکث طولانی بوجود اومد. بالاخره کِنی به حرف اومد:

romangram.com | @romangram_com