#به_من_بگو_جذاب_پارت_89


مگ متوجه شد که تا وقتی اسپنسر اسکیپجک نزدیکشون باشه تد نمی تونست چیزی که می خواست رو بگه. سری تکون داد و لبخند زد اما حتی یه "سلام" ساده هم نگفت،هیچ چیزی که مجبورش کنه اونو "آقا" صدا کنه نگفت.

در عوض به سمت قفسه رفت و کیف باقی مونده رو برداشت.

کیف دقیقا همون اندازه که به نظر می رسید سنگین بود و مگ کمی تلو تلو خورد. در حالیکه که بند پهنش رو روی شونه اش به زحمت بلند می کرد سعی کرد بفهمه چطور قراره این کیفو پنج مایل توی زمین گلف تپه ای زیر آفتاب سوزانِ تگزاس بکشونه. باید بر می گشت کالج لیسانسش رو تموم می کرد و بعد مدرک حقوق می گرفت. یا یه مدرک توی حسابداری. اما نمی خواست وکیل یا حسابدار بشه. می خواست یه زن پولدار با حساب بانکی نامحدود باشه که بهش اجازه بده به تمام دنیا سفر کنه،آدم های جالبی رو ببینه،صنایع دستی محلی بخره و یه معشوق پیدا کنه که دیوونه یا عوضی نباشه.

گروه شروع به حرکت به سمت محوطه ی تمرین کردن تا خودشونو گرم کنند. تد سعی کرد عقب بمونه تا بتونه تیکه ی تازه ای به مگ بندازه اما نتونست از دست مهمون افتخاریش در بره،مگ با عجله پشت سرشون می رفت و به خاطرِ وزن سنگین کیف به نفس نفس افتاده بود.

مارک کنارش اومد و به آرومی گفت:

"وقتی برسیم به محوطه تد احتمالا چوب گلف مخصوص بازی روی ماسه رو می خواد بعد چوب شماره نُه،شماره ی هفت و شاید شماره سه و در آخر چوب دِرایوِر،یادت بمونه وقتی کارش تموم شد تمیزشون کنی. و حواست باشه روکش های جدیدش رو گم نکنی."

تمام این دستورالعمل ها داشتن با هم قاطی می شدند. اِسکیت کوپِر،کدیِ دالی،نگاهی بهش کرد و با چشمهای ریزش بررسیش کرد،زیر کلاه لبه دارش، موی دم اسبی خاکستریش تا زیر شونه اش افتاده بود و پوستش مگ رو یادِ چرمی که زیر آفتاب خشک شده می انداخت.

وقتی به محوطه ی تمرین رسیدند کیف تد رو زمین گذاشت و چوبی با علامت S بیرون کشید. وقتی تد از دستش کشیدش نزدیک بود دستش رو بشکنه. مرد ها شروع به گرم کردن روی تی(۱) کردن. و مگ بالاخره فرصت کرد نگاهی به اسپنسر اسکیپجک، غول تجهیزاتِ لوله کشی بندازه. توی ده ی پنجاه سالگیش قرار داشت، چهره ای لاغر شبیه جانی کَش(۲) داشت و

کمرش قطور شده بود ولی هنوز شکم نزده بود با اینکه کاملا اصلاح کرده بود ولی فکش سایه ای از یه ریش پر پشت داشت. یه کلاه حصیری پانامایی با نواری پوست ماری روی موهای سیاه و کمی خاکستری پرپشتش قرار داشت. سنگ سیاه روی انگشتر نقره ایِ توی انگشت کوچکش می درخشید. و یه کرنومتر دور مچ پر موش بود. صدای کلفت و بلندی داشت و رفتاری که منعکس کننده ی اعتماد به نفس قویش و برانگیزنده ی احترام همه بود.

اسپنسر همونطور که دستکش های گلفش رو می پوشید گفت:

"هفته ی گذشته با چند تا از بچه ها ی تور پِبِل بازی کردم. تمام هزینه ها رو خودشون پرداخت کردند،خیلی هم خوب بازی می کردند."

تد گفت:

"متاسفانه ما نمی تونیم با پِبِل رقابت کنیم. ولی تمام سعیمونو می کنیم که بهت خوش بگذره."

مرد ها شروع به زدن ضربه های تمرینیشون کردند. اسکیپجک به نظرِ مگ شبیه بازیکن های حرفه ای بود ولی مگ معتقد بود اصلا قابل مقایسه با دو بازیکن حرفه ای و تد که بارها شنیده بود برنده ی گلف آماتور آمریکا بود، نبود. مگ روی یکی از نیمکت های چوبی نشست تا تماشا کنه.

romangram.com | @romangram_com