#به_من_بگو_جذاب_پارت_85


اما نه. به جای فرار با پولهای تد به سمتِ خارج شهر،اون می خواست اینجا بمونه تا یه کار بی سرانجام به عنوان راننده ی ماشینِ نوشیدنی باشگاه محلی شروع کنه.

حداقل یونیفرمش به اندازه ی پیراهنِ خدمتکاریِ پلی اِسترش بد نبود،هر چند با اختلافِ کمی در رده ی دوم قرار می گرفت. بعد از مصاحبه اش معاون یه تیشرتِ یقه دارِ زرد با لوگوی سبزِ باشگاه محلی بهش داده بود. مجبور شده بود با پولِ ارزشمندِ انعامش یه شورت خاکی رنگ با سایز معمولی و همینطور یه جفت کتونیِ سفید و چند تا جوراب مچیِ زشت که حتی نمی تونست نگاهشون کنه بخره.

وقتی که پیچید توی پارکینگ باشگاه از لجبازی زیادِ خودش توی قبول نکردنِ پول تد و فرار عصبانی بود. اگر پول از طرف هرکس دیگه ای بود ممکن بود قبول کنه اما نمی تونست تحمل کنه که حتی یه پِنی از اون بگیره. تصمیمش خیلی احمقانه بود چون می دونست اون به محض اینکه بفهمه مگ داره توی باشگاه کار می کنه تمام تلاشش رو می کنه تا اخراجش کنه. بیشتر از این نمی تونست حتی برای خودش وانمود کنه که می دونه داره چکار می کنه.

پارکینگ کارکنان توی ساعت هشت خالی تر از چیزی بود که انتظار داشت. همونطور که از ورودیِ کارکنان وارد باشگاه می شد،به خودش یادآوری کرد نباید بذاره تد و دوستاش اونو ببینن. به طرف دفترِ معاون رفت ولی قفل بود و طبقه ی اصلیِ باشگاه خالی بود. برگشت بیرون. چند تا بازیکن گلف توی زمین بودند اما تنها کارمندِ توی دید فقط کارگری بود که داشت رُزها رو آب می داد. وقتی ازش پرسید بقیه کجا هستند به اسپانیایی چیزی در مورد اینکه بقیه مریض هستند گفت. و به سمت دری توی طبقه پایینی باشگاه اشاره کرد.

مغازه ی تجهیزاتِ گلف مثل یه بارِ انگلیسیِ قدیمی با چوب تیره،لوازم برنجی و فرش پُرز کوتاهِ شطرنجیِ آبی و سبز دکور شده بود. اهرامِ باشگاه های گلف بین قفسه های مرتب چیده شده یِ لباس و کفشِ گلف و کلاه آفتاب گیر با لوگوی باشگاه قرار داشت، مغازه خالی بود فقط یه مرد مرتب پشت پیشخوان بود که داشت با عصبانیت دکمه های گوشیش رو فشار می داد. وقتی مگ نزدیکتر شد،تونست تَگِ اسمش رو بخونه. "مارک". قدش از مگ کوتاه تر بود،تقریبا بیست و پنج ساله به نظر می رسید با اندامی لاغر،موهای قهوه ایِ روشنِ مرتب و دندون های زیبا داشت و بر خلاف مگ توی تی شرت یقه دارش با لوگوی باشگاه محلی خیلی راحت به نظر می رسید.

وقتی مگ خودشو معرفی کرد،نگاهش رو از گوشیش بالا آورد و گفت:

"روز خیلی بدی رو برای شروع کار اینجا انتخاب کردی. خواهش می کنم بگو که قبلا به عنوان کَدی(۱) کار کردی یا حداقل گلف بازی کردی."

"نه،من قراره راننده ی ماشین نوشیدنی باشم."

"بله،می دونم. ولی قبلا به عنوان کَدی کار کردی، درسته؟"

"فیلم "کَدی شَک" رو دیدم. به حساب میاد؟"

مارک اصلا حس شوخ طبعی نداشت. گفت:

"ببین،من وقت برای هدر دادن ندارم. یه مسابقه ی چهار نفریِ خیلی مهم تا چند دقیقه ی دیگه قرار اینجا برگزار بشه."

مگ بعد از شنیدنِ مکالمه ی دیشب نیازی نبود خیلی فکر بکنه تا بفهمه اعضای این مسابقه ی چهار نفری کیا هستند.

"من تازه فهمیدم به جز یکی از کَدی ها،بقیه مسموم شدند. آشپزخونه دیروز برای ناهارِ کارکنان سالاد کلمِ فاسد بهشون داده. و مطمئن باش یه نفر قراره به خاطر این موضوع کارش رو از دست بده."

romangram.com | @romangram_com