#به_من_بگو_جذاب_پارت_78
کمتر از یه ماه از عروسی بی سرانجامش گذشته بود ولی اسم لوسی رو بی هیچ احساسی به زبون آورد.
باز هم چند سانت سرشو بالا برد. تد به وسط سالن رسید و جلوی جایی که قبلا محراب کلیسا بود ایستاد. به جای خرقه و صندل،شلوار جین و تیشرت پوشیده بود ولی مگ هنوز هم تقریبا منتظر بود که دستهاشو بالا بیاره و شروع به حرف زدن با خدای بزرگ بکنه.
کنی توی اوایل دهه ی چهل سالگیش بود،قد بلند، خوش اندام و مثل تد فوق العاده خوش تیپ بود. قطعا واینت مردهای جذاب خیلی زیادی داشت. کنی آبجویی که تد بهش داد رو گرفت و به سمت انتهای سالن رفت و کنار دیوار بین پنجره ی دوم و سوم نشست. در حالی که درِ آبجو رو باز می کرد، گفت:
"چرا این شهر اینجوریه که برای یه گفتگوی خصوصی باید پنهانی قرار بزاریم؟"
تد با آبجوش کنارش نشست و جواب داد:
"این بیشتر به خاطر زنِ فضولِ خودته نه مردم شهر."
"بانو اِما دوست داره بدونه چه خبره."
جوری که کِنی اسم همسرش رو به زبون آورد خیلی چیزها در مورد احساسش نسبت بهش بیان می کرد.ادامه داد:
"از بعد از عروسی بهم گیر داده تا وقت مفیدِ بیشتری باهات بگذرونم. فکر می کنه تو به تسکینِ دوستات نیاز داری و از این دست مزخرفات."
تد جرعه ای از آبجوش نوشید و گفت:
"بانو اِمای تو همینه...ازش نپرسیدی منظورش از وقت مفید چیه؟"
"از شنیدنِ جوابش می ترسم."
"تعجبی نداره،این روزها به کلوپ های کتاب خیلی علاقه داره."
"نباید اونو به عنوان مدیرِ فرهنگی شهر انتخاب می کردی. می دونی که چقدر اینطور چیزهارو جدی می گیره."
romangram.com | @romangram_com