#به_من_بگو_جذاب_پارت_75
"کی دلش می خواد هر بار که وارد اتاق خوابش می شه یه سنجاب مرده رو ببینه که بهش خیره شده؟"
زوئی اعلام کرد:
"اون یه بچه گربه بود نه سنجاب مرده."
کایلا جواب داد:
"به نظر من کاملا شبیه یه سنجاب مرده بود."
شلبی متفکر گفت:
"نه شیرینی فروشی، نه مسابقه ی لحاف دوزی. یه چیز دیگه. یه چیز...بزرگتر و جالبتر."
همه با کنجکاوی نگاش کردند ولی شلبی سری تکون داد:
"باید اول خوب در موردش فکر کنم."
می دونستند هر چقدر هم تلاش کنند، نمی تونن ازش حرف بکشند.
***
هیچ کس مگ رو استخدام نمی کرد. حتی توی متل ده واحدی حاشیه ی شهر. مدیر لپ قرمز متل بهش گفته بود:
"می دونی چند تا مجوز گرفتیم تا اینجارو باز نگه داریم؟ نمی خوام تد بودین رو عصبانی کنم، نه تا وقتی شهرداره. البته حتی اگه شهردار هم نبود..."
به خاطر همین مگ از جایی به سراغ جای بعدی می رفت،ماشین پر مصرفش مثل یه کارگر ساختمونی که توی یه بعداز ظهر تابستونی آب می خوره،بنزین مصرف می کرد. روز پنجم وقتی به معاون تازه استخدام شده ی باشگاه محلیِ "ویندمیل کِریک" اون طرف میز خیره شده بود ناامیدیش خیلی زیاد شده بود. به محض اینکه این مصاحبه هم به نتیجه نرسه باید آخرین ذره ی غرورش رو کنار می گذاشت و با جورجی تماس می گرفت.
romangram.com | @romangram_com