#به_من_بگو_جذاب_پارت_74


کایلا اخمی کرد و دستی به گردنبند ستاره ای الماسش کشید و گفت:

"هممون همینطور بودیم."

زوئی شروع به جویدن لب پایینش کرد و تایید کرد:

"خیلی زیاد هم فکر کردیم."

وضعیت مجرد جدیدِ تد یه بار دیگه امیدوارشون کرده بود. اِما امیدوار بود که هردوشون این حقیقت رو که تد هیچ وقت به هیچ کدومشون دل نمی بنده رو بپذیرن. کایلا خیلی پر خرج بود و زوئی فقط تحسین تد رو برمی انگیخت نه عشقش رو. وقتش بود مکالمه رو به موضوعی که ازش اجتناب می کردند برگردونه،چطور قراره بقیه ی پول تعمیر کتابخونه رو جمع کنن؟ منابع عادیِ پولدار شهر که شامل اِما و شوهرش کِنی می شد هنوز از ضربه ای که توی رکود اقتصادی اخیر به وضعیتشون وارد شده بود بهبود پیدا نکرده بودن و تازه عضو نیم دو جین موسسه ی خیریه ی محلیِ مهم دیگه هم بودند که واقعا نیازمند کمک بودند.

اِما پرسید:

"کسی ایده ی جدیدی برای جمع آوری پول نداره؟"

شلبی انگشت اشاره اش رو به دندون جلوش زد و گفت:

"شاید من داشته باشم."

بیردی غرید:

" شیرینی فروشی نه. دفعه قبل چهار نفر به خاطر پای نارگیلیِ "مولی داج" مسموم شدند."

اِما با اینکه دوست نداشت توی منفی بافیهاشون شرکت کنه ولی نتونست جلوی خودشو بگیره و اضافه کرد:

"مسابقه ی لحاف دوزی هم یه آبروریزیِ وحشتناک بود."

کایلا گفت:

romangram.com | @romangram_com