#به_من_بگو_جذاب_پارت_63
تد همونطور که به طرف در می رفت گفت:
"تو اصلا نمی دونی من چی می خواستم بهش بدم."
"مطمئنا علاقه ی نامحدودت نبود."
"سعی نکن وانمود کنی می دونی داری راجع به چی حرف می زنی."
مگ پشت سرش گفت:
"اگر تو اونجوری که لوسی لیاقتش رو داره دوستش داشتی هرکاری می تونستی می کردی تا پیداش کنی و راضیش کنی برگرده. و من هیچ قصد و نیتِ پنهانی نداشتم. تنها چیزی که برای من مهمه خوشحالی لوسیه."
گام های تد آهسته شد و برگشت:
"هر دومون می دونیم این کاملا حقیقت نداره."
طوری که نگاهش کرد باعث شد حس کنه تد چیزی رو در موردش می دونه که خودش نمی دونه. دستهاش کنارش مشت شدند:
"تو فکر می کنی حسودیم شده بود؟سعی داری اینو بگی؟که من شروع به کار شکنی کردم؟من عیب و ایرادهای زیادی دارم ولی هیچوقت زندگی دوستام رو خراب نمی کنم، هرگز."
"پس چرا زندگی لوسی رو خراب کردی؟"
حمله مرگبار ناجوانمردانه تد،موجی از عصبانیت درونش ایجاد کرد:
"برو بیرون."
تد خودش داشت می رفت ولی نه قبل از اینکه آخرین تیر خودش رو رها کنه:
romangram.com | @romangram_com