#به_من_بگو_جذاب_پارت_60
مگ تعجب کرد که آدمی مثل خودش که معمولا خوب و مهربونه چطور می تونه یهو اینقدر بدجنس بشه.
تد جواب داد:
"مطمئنم در اون صورت حداقل یه نفر در موردش چیزی می گفت."
مگ تلاش کرد نفس بگیره و گفت:
"به نظر می رسه اون مغز فوق العاده بزرگت فراموش کرده که من مسئول فرار لوسی نیستم، چرا منو کردی کیسه بوکس شخصی خودت؟"
تد پاهاش رو از روی هم برداشت و جواب داد:
"باید عصبانیت بی حد و اندازه ام رو روی یه نفر خالی کنم."
"خیلی رقت انگیزی."
مگ در حالی که این کلمات به سختی از دهنش خارج می شد، تعادلش رو از دست داد و روی فنر مارپیچ تختخواب افتاد. و تشک هم محکم افتاد روش.
هوای خنک روی پشت رون های لختش لغزید. دامن یونیفرمش بالای باسنش جمع شده بود و منظره ی نامحدودی از شورت زرد روشنش و احتمالا اژدهایی که روی باسنش تتو کرده بود رو به تد نشون می داد. حتما خدا با تبدیل کردنش به یه تشک طبی به خاطر بی ادبانه حرف زدنش با کامل ترین مخلوقش،تنبیهش کرده بود.
صدای خفه ی تد رو شنید:
"اون زیر حالت خوبه؟"
تشک تکون نخورد.
مگ با پیچ و تاب خوردن سعی کرد خودش رو آزاد کنه و هیچ کمکی نخواد،دامنش تا کمر بالا رفت. تصویر شورت زرد وتتوی اِژدها رو از ذهنش بیرون کرد،قسم خورد نذاره تد ببینه که یه تشک شکستش داده. در حالیکه نفس نفس میزد، انگشتهای پاش روی فرش جمع شدند و با یه خم شدن نهایی،وزن سنگین رو هول داد روی زمین.
romangram.com | @romangram_com