#به_من_بگو_جذاب_پارت_59
تد به پشت سرش توی راهرو نگاهی انداخت و گفت:
"نه،کسی رو نمیبینم."
اجازه داده بود تد گولش بزنه،با تمام توانش شونه اش رو زیر گوشه ی پایین تشک فرو برد و بلندش کرد در همون حال زیر لب غرید:
"چی می خوای؟"
"اومدم چکت کنم. یکی از وظایف من به عنوان شهردار اینه که مطمئن بشم گداهای ولگرد شهر مزاحم شهروند های بی گناه نمیشن."
مگ شونه اش رو بیشتر زیر تشک فرو برد و با بدترین چیزی که می تونست تلافی کرد:
"لوسی تمام این مدت بهم پیام می داد. ولی تا حالا هیچ حرفی از تو نزده."
البته کلا حرف زیادی نزده بود فقط اینکه حالش خوبه و دلش نمی خواد حرف بزنه. مگ با تقلا تشک رو بالاتر داد.
تد گفت:
"بهش بگو براش بهترین ها رو آرزو می کنم."
اینقدر عادی این حرف رو زد که انگار داره در مورد دختر عمویِ دورش حرف می زنه.
"اصلا برات مهم نیست اون کجاست، نه؟"
مگ چند سانت دیگه تشک رو بلند کرد و ادامه داد:
" اینکه حالش خوبه یا نه؟ممکن بود تروریست ها دزدیده باشنش!"
romangram.com | @romangram_com