#به_من_بگو_جذاب_پارت_58
"می ترسی اف بی آی بفهمه اثر انگشت توئه؟اصلا برای چی دنبالتن؟"
آرلیس هر بار که مگ جوابش رو می داد،عصبی می شد و گونه های خط خطیش از هجوم عصبانیت منفجر می شد.گفت:
"تنها کاری که باید بکنم اینه که یه کلمه به بیردی بگم و بعد اون میندازتت پشت میله های زندون."
شاید،ولی چون مهمان خانه آخر هفته پر می شد، به خاطر کمبود خدمتکار آرلیس نمی تونست الان اونو از دست بده. با این حال بهتر بود زیاده روی نکنه.
وقتی مگ بالاخره تنها شد،با اشتیاق به وانِ براق نگاه کرد. شب گذشته،آرلیس تا دیر وقت مونده بود تا موجودی ها رو چک کنه،به همین دلیل مگ نتونسته بود دوش بگیره و چون مهمان خانه رزرو شده بود،شرایطِ امشب هم خوب به نظر نمی رسید. اون به خودش یادآوری کرد که قبلا هم چندین روز رو توی جاده های گل آلود گذرونده،بدون فکر کردن به لوله کشی آب داخلی. اما اون روزها،مربوط به سفر های تفریحیش بودند نه زندگی واقعیش. هرچند حالا که به عقب نگاه می کرد به نظر می رسید،زندگی واقعیش فقط تفریح کردن بوده.
درگیرِ برعکس کردن تشک بود که حس کرد کسی پشت سرشه. خودش رو آماده ی یه درگیری دیگه با آرلیس کرد ولی به جاش تد بودین رو جلوی در دید. شونه اش رو به چهارچوب در تکیه داده بود و مچ یکی از پاهاشو روی اون یکی گذاشته بود، کاملا ریلکس طوری که انگار توی قلمروی حکومتی خودشه. عرق لباس خدمتکاریِ پلی اِسترِ سبز نعناییش رو به پوستش چسبونده بود، پیشونیِ خیس از عرقش رو روی بازوش کشید.
"روز خوش شانسی منه. دیداری از طرف برگزیده ی خدا. جدیدا هیچ جذامی رو شفا ندادی؟"
"سرم با ماهی ها و قرص های نون(۱) شلوغ بوده."
تد حتی لبخند هم نزد. حرومزاده!! این هفته چند بار موقع وصل کردن پرده یا تمیز کردن شیشه ی پنجره ها با یکی از محصولاتِ سمی که مهمان خانه اصرار داشت ازشون استفاده کنه،تد رو بیرون دیده بود.
معلوم شد که دفتر شهرداری توی همون ساختمون اداره پلیسه. امروز صبح توی یک از پنجره های طبقه ی دوم ایستاده بود و دیده بود که تد ترافیک شلوغ رو متوقف کرده بود تا به یه خانوم پیر کمک کنه از خیابون رد بشه. مگ همینطور متوجه شد که زن های جوون زیادی از در کناری که مستقیما به دفتر شهرداری منتهی می شد وارد می شن. شاید به خاطر مسائل کاری و به احتمال زیاد به بهانه های احمقانه و برای وقت گذرونی.
تد با سر به تشک اشاره کرد و گفت:
"انگار برای این کار به کمک احتیاج داری؟"
مگ خسته بود و تشک سنگین،غرورش رو کنار گذاشت و گفت:
"ممنون می شم."
romangram.com | @romangram_com