#به_من_بگو_جذاب_پارت_57
مگ دیگه خودشو اذیت نکرد که بگه اون بازیگر نیست. آرلیس اینو خیلی خوب می دونست. دقیقا به همین دلیل هی تکرارش می کرد.
آرلیس موهای رنگ شده ی مشکی و اندام پیر و خیلی چاقی داشت. اون با یه حس بی عدالتی دائمی زندگی می کرد،مطمئن بود که فقط بدشانسی اونو از ثروت،زیبایی و فرصت جدا کرده. وقتی کار می کرد برنامه های مزخرف رادیو رو گوش می داد،برنامه هایی که ثابت می کرد هیلاری کلینتون یه بار گوشت یه نوزاد تازه متولد شده رو خورده و سرویس رسانه ی عمومی به وسیله ی ستاره های سینماییِ جناح چپ سرمایه گذاری شده تا کنترل دنیا رو به همجنس گراها بده. طوریکه انگار واقعا این رو می خوان.
آرلیس خیلی بدجنس بود در حدی که مگ فکر می کرد حتی بیردی هم کمی ازش می ترسه،هر چند آرلیس تمام سعیش رو می کرد که تا وقتی بیردی دوروبرشه انگیزه های روانی خودشو کنترل کنه. ولی آرلیس با کار کشیدن از خدمتکار ها توی پول بیردی صرفه جویی می کرد به همین دلیل بیردی اصلا کاریش نداشت.
"دومینگا،بیا اینجا و یه نگاهی به این وان بنداز. شما تو مکزیک به این می گید تمیز؟"
دومینگا یه مهاجر غیرقانونی بود که جرات نداشت با آرلیس مخالفت کنه، سری تکون داد و گفت:
"نه،خیلی کثیفه."
مگ از آرلیس هوور بیشتر از هرکس دیگه ای متنفر بود البته به استثنای تد بودین.
چقدر به خدمتکارهات میدی، بیردی؟ساعتی،هفت،هفت و نیم دلار؟
نه. همونطور که مطمئنا تد هم می دونست بیردی بهشون ساعتی ده و نیم می داد ، همه به جز مگ!
کمرش درد می کرد،زانوهاش می لرزیدن،یه آینه ی شکسته انگشت شستش رو بریده بود و گرسنه اش بود. توی هفته ی گذشته با قرص های نعنایی و مافین های پس مونده ی صبحانه ی مهمان خانه که "کارلوس" تعمیر کار مهمان خانه یواشکی بهش می داد،زندگی کرده بود. ولی این صرفه جویی ها اشتباهی که شب اول با گرفتن اتاق توی یه متل ارزون مرتکب شده بود رو جبران نمی کرد،وقتی صبح روز بعد بیدار شده بود متوجه شده بود که حتی متل های کوچیک هم هزینه دارن و صد دلار توی کیفش یه شبه تبدیل شده بود به پنجاه دلار،از اون موقع شب ها توی ماشینش کنار معدن شِن می خوابید و منتظر می موند تا وقتی که آرلیس کارش رو تموم کنه بعد یواشکی می رفت توی یکی از اتاق های خالی و دوش می گرفت.
زندگی تاسف آوری بود،اما هنوز با کسی تماس نگرفته بود. سعی نکرده بود دوباره با دیلن تماس بگیره یا به کِلِی زنگ بزنه. با جورجی،ساشا و اِپریل هم تماس نگرفته بود. از همه مهمتر وقتی پدر و مادرش تماس گرفته بودند چیزی در مورد شرایطش بهشون نگفته بود. هر بار که یه توالت گرفته شده رو باز می کرد یا یه گلوله مو از توی راه آب در می آورد اینو به خودش یادآوری می کرد که دو هفته ی دیگه از اینجا می رفت. بعدش چی؟ هیچ ایده ای نداشت.
با نزدیک شدن یه مراسم گردهمایی خانوادگیِ بزرگ،آرلیس فقط می تونست چند دقیقه برای شکنجه دادن مگ وقت بذاره.
"قبل از اینکه ملافه ها رو عوض کنی،تشک رو برعکس کن خانوم بازیگر و می خوام تمام درهای کشویی این طبقه شسته بشن. نباید حتی جای یه اثر انگشت روشون ببینم."
مگ با ملایمت گفت:
romangram.com | @romangram_com