#به_من_بگو_جذاب_پارت_53


کایلا برق لب مارک مَک مورد علاقش رو روی لبهاش کشید:

"من باید ازت تشکر کنم که اجازه دادی اون روز کمکت کنم. ای کاش همتون اونجا بودین وقتی خانوم هالیوودی برای پرداخت صورت حسابش به دست و پا افتاده بود،جوری گفت می دونی من کی هستم؟ انگار من باید براش تعظیم کنم."

"زوئی دَنیِلز" یه لباس شنای یه تیکه ی قهوه ای کمی تیره تر از رنگ پوستش پوشیده بود. چون معتقد بود خانوم های افریقایی_امریکایی باید به اندازه ی خواهرهای روشن پوستشون در مقابل آفتاب سوختگی مراقب پوستشون باشن،زیر یکی از چترهای راه راه نشسته بود.گفت:

"از تمام آدم هایی که تا حالا دیدم، پر مُدعاتره."

زوئی و کایلا سی و دو ساله و جونترین اعضای گروه بودند. با وجود تفاوت هاشون،که یکی ملکه ی زیباییِ عاشقِ مد و اون یکی مدیرِ جوونِ مدرسه ی ابتدایی سیبِل چَندلر بود،از بچگی دوستهای صمیمی بودند. قد زوئی به سختی به صد و پنجاه و سه می رسید،لاغر بود با موهای کوتاه،رنگ طبیعی،چشمهای عسلیِ درشت و اخلاق استرسی که به خاطر بزرگ شدن کلاس ها و قطع شدن بودجه،بیشتر هم شده بود.

کایلا دستی روی دستبند رنگی که به نظر می رسید گلوله های خمیر بازیِ خشک شده ازش آویزونه،کشید و گفت:

"حتی دیدن اون دختر هم ناراحتم می کنه،کِی می شه از اینجا بره. طفلکی تد!!"

شِلبی تراولر روی پاهاش ضد افتاب مالید و گفت:

"تد در مورد اتفاقی که افتاد خیلی شجاعانه رفتار کرد. همین بیشتر قلب من رو می شکنه."

تد برای همشون خاص بود. بیردی دوستش داشت و از وقتی شلبی با پدر کِنی،"وارِن" ازدواج کرده بود، تد باهاشون در ارتباط بود. کایلا و زوئی هردوشون عاشق تد شده بودند،که یه امتحان جدی برای دوستیشون بود. تمام چیزی که کایلا این روزها می تونست بگه این بود که اون شش ماه بهترین روزهای زندگیش بودند. زوئی فقط آه می کشید و ناراحت می شد به خاطر همین دیگه در موردش حرف نمی زدند.

"شاید به خاطر حسادت این کارو کرده."

زوئی برگه ی مطالعات اجتماعی در مدرسه ی ابتدایی رو که از کیفش بیرون افتاده بود، برگردوند سر جاش و ادامه داد:

"یا نمی خواسته لوسی صاحب تد بشه یا با یه نگاه به تد عاشقش شده و اونو برای خودش خواسته."

"ما زن هایی رو می شناسیم که بیش از حد عاشق تد بودند."

romangram.com | @romangram_com