#به_من_بگو_جذاب_پارت_52
بیردی یکی از شیرینی های لیمویی که پاتریک، خانه دارِ قدیمی خانواده تراولر برای گروه آورده بود،خورد.
"نمی دونم هوشش رو از کجا آورده،چون مطمئنم از من یا پدر سابقش به ارث نبرده."
شِلبی تراولر که هم دوست اِما و هم توی سی و هفت سالگی مادرشوهر خیلی جوون اِما بود یه کلاه آفتابی سبک روی موهای کوتاه بلوند مدل انجمن خیریه ی بانوان قدیمش گذاشت.
"نیمه ی پر لیوان رو ببین. اون می خواد توی خونه زندگی کنه. من بی صبرانه منتظر فرار از دست مامانم بودم."
"این موضوع هیچ ربطی به من نداره."
بیردی خرده های شیرینی روی کت و دامنش رو پاک کرد.
"اگه "کایل بَسکام" به جای کالج عمومیِ منطقه ای می رفت دانشگاه تگزاس هالی الان چمدوناش رو برای رفتن به "آستِن" بسته بود.کایل حتی نمی دونه هالی زنده است. نمی تونم تحمل کنم یکی دیگه از زن های خانواده کیتل به خاطر یه مرد آینده ی خودش رو دور بندازه. سعی کردم از تد بخوام باهاش حرف بزنه،می دونید که چقدر به تد احترام می گذاره،ولی اون گفت هالی اونقدر بزرگ شده تا برای خودش تصمیم بگیره،که البته اینطور نیست."
همونطور که "کایلا گاروین" با عجله وارد خونه شد بهش نگاه کردند ، سوتینِ لباس شنای دو تیکه اش با سخاوت سینه های تزریقیش رو که پدرش چند سال پیش به امید تور کردن تد برای ملحق شدن به خانواده گاروین براش خریده بود به نمایش گذاشته بود.
"ببخشید دیر کردم. جنس جدید برای مغازه رسیده بود."
دماغشو چین انداخت تا نارضایتیش رو از فروشگاه دست دومی که به طور نیمه وقت و برای سر گرم کردن خودش اداره می کرد نشون بده، ولی وقتی دید "توری" نیومده، چهره اش از هم باز شد. با اینکه توری دوست صمیمیش بود ولی کایلا دوست نداشت دور و بر کسایی باشه که اندامشون به اندازه خودش خوبه، مخصوصا وقتی لباس شنا تنشه.
امروز،کایلا موهای بلوندش رو بالا برده بود و به طور منظمی روی سرش گره زده بود و یه پارچه توری سفید دور باسنش گره زده بود. مثل همیشه آرایش کاملی داشت و گردنبندِ ستاره ای سنگ کاری شده ی الماسِ جدیدی پوشیده بود. روی نیمکت کنار اِما نشست:
"قسم می خورم اگه یه زنِ دیگه سعی کنه یه پلیورِ کریسمسِ پیرزنونه رو بهم بفروشه،مغازه دست دوم فروشی رو می بندم و میام برای تو کار می کنم بیردی."
بیردی پاهای کک و مکیش رو از توی آفتاب کنار کشید:
"بازم ممنون که هفته ی پیش بهم کمک کردی. توی این ماه این دومین باره که "مِری آلیس" مرخصیِ مریضی می گیره. با اینکه این کارو نیاز دارم ولی خوشحالم خبرنگارها بالاخره شهرو ترک کردن. عین یه دسته کلاغ بودند،توی کارهامون سرک می کشیدن و شهرمونو مسخره می کردند. همه جا تد رو دنبال می کردند."
romangram.com | @romangram_com