#به_من_بگو_جذاب_پارت_50


بیردی ابروهای باریکش رو بالا داد و نگاهی با تد رد و بدل کرد که انگار هر دو متوجه منظور پنهانش شدند،بیردی گفت:

"خوب...من به یه خدمتکار نیاز دارم. ولی اگه فکر می کنی می تونی با از زیر کار در رفتن پول صورت حسابت رو بدی،کاملا سوپرایز می شی."

"اصلا همچین فکری نکردم."

"خیلی خوب پس،کارتو بکن و من هم ازت شکایت نمی کنم. ولی اگه سعی کنی فرار کنی،سر از زندانِ شهر واینت درمیاری."

تد گفت:

"عادلانه است. کاش تمام مشکلات در آرامش حل بشه. در اون صورت دنیا جای بهتری می شد، اینطور نیست؟"

بیردی گفت:

"حتما همینطوره."

دوباره به سمت مگ چرخید و به در پشت میز پذیرش اشاره کرد:

"می برمت تا با مسئول خدمتکارهامون "آرلیس هووِر" آشنا بشی."

تد گفت:

"آرلیس هووِر؟؟لعنتی،فراموشش کرده بودم."

بیردی گفت:

"وقتی مسئولیت اینجارو به عهده گرفتم، اون اینجا بود. چطور تونستی فراموشش کنی؟"

romangram.com | @romangram_com