#به_من_بگو_جذاب_پارت_47


"می شه تد. تو حتما این کارو می کنی. ما بدجور به این موقعیت های شغلی نیاز داریم."

تد سر تکون داد جوری که انگار خیلی اعتماد به نفس داره. بیردی بالاخره چشمهای گنجشکیش رو به سمت مگ چرخوند. پلکهاش رو سایه ی مِسیِ خیلی روشنی پوشونده بود و نگاهش خیلی خصمانه تر از برخوردشون توی دستشویی به نظر می رسید:

"شنیدم قبل از اینکه بری،تصفیه نکردی."

از پشت میز بیرون اومد:

"شاید هتل های لس آنجلس اجازه بدن مهمون هاشون مجانی اونجا بمونن ولی ما توی واینت این اندازه سطح بالا نیستیم."

مگ گفت:

"اشتباه شده. واقعا احمقانه است. من فکر کردم که خانواده ی جوریک قراره صورت حساب رو پرداخت کنند،منظورم اینه که،من فکر کردم...من..."

مگ فقط داشت کاری می کرد که بی لیاقت تر به نظر برسه.

بیردی دستهاشو روی سینه به هم گره زد و گفت:

"چطور می خوای صورت حسابت رو پرداخت کنی خانوم کورانادا؟"

مگ به خودش یادآوری کرد که بعد از امروز دیگه هیچ وقت مجبور نیست تد بودین رو ببینه و جواب داد:

"من...من متوجه شدم که شما خانوم خیلی خوش لباسی هستین. توی چمدونم یه جفت گوشواره ی فوق العاده از سلسله ی سونگ دارم. منحصر به فرد هستند. توی شانگهای خریدمشون. ارزششون خیلی بیشتر از چهار صد دلاره."

حداقل اگه حرفهای کالسکه چی رو باور می کرد،که حالا به نفعش بود باور کنه.پرسید:

"دوست دارین با هم یه معامله ی پایاپای بکنیم؟"

romangram.com | @romangram_com