#به_من_بگو_جذاب_پارت_45


"فکر نمی کنم."

سری به سمت مگ تکون داد و اضافه کرد:

"وقتی کارت تموم شد،ببرش ایستگاه پلیس."

"همین کارو می کنم."

ببرش ایستگاه پلیس؟واقعا می خواستند دستگیرش کنند؟

افسر پلیس رفت و تد خیلی راحت به میز پذیرش تکیه داد،انگار پادشاه این دنیاست. مگ حلقه ی دستش رو دور کیفش محکم کرد و گفت:

"منظورت چی بود که حرف زدن من با مدیر ایده ی خوبی نیست؟"

تد نگاهی به لابی کوچیک و راحت انداخت و به نظر رسید از چیزی که می بینه راضیه،گفت:

"از تو خوشش نمیاد."

"ولی من هیچ وقت ندیدمش!"

"اوه خیلی خوب هم دیدیش. و طبق چیزی که من شنیدم،ملاقات خوبی هم نبوده. می گن که از طرز فکرت در مورد واینت و همینطور من... خوشش نمیاد."

دری پشت میز باز شد و زنی با موهای قرمز و کت و دامن کشباف فیروزه ای ظاهر شد.

بیردی کیتل بود.

همونطور که صاحب مهمان خانه به طرفشون می اومد تد گفت:

romangram.com | @romangram_com