#به_من_بگو_جذاب_پارت_43
"خوبم کایلا. تو چطوری؟"
تد وقتی لبخند می زد چونه اش رو کمی پایین می داد. مگ توی مهمانی شام تمرین دیده بود که به لوسی اینطوری لبخند زده بود. خیلی پایین نمی آورد شاید فقط دو یا سه سانت. در حدی که لبخندش رو به نمادی از زندگی پاک و شرافتمندانه اش تبدیل کنه. حالا داشت دقیقا همون لبخندی رو که به لوسی زده بود،به مسئول پذیرش مهمان خانه ی محلی واینت،می زد. این حرکت برای قلب شکسته اش زیادی بود.
کایلا گفت:
"شکایتی نیست. ما برات دعا می کردیم."
تد اصلا شبیه کسی که نیازمند دعا باشه نبود،اما سری تکون داد و گفت:
"ممنونم."
کایلا سرشو کج کرد تا موهای بلوند براقش روی یکی از شونه هاش بریزه و گفت:
"چرا این آخر هفته برای شام به من و بابا توی باشگاه ملحق نمی شی؟می دونی که همیشه چقدر با هم بهتون خوش می گذره."
"شاید این کارو کردم."
چند دقیقه در مورد بابا،هوا و مسئولیت های شهرداری تد صحبت کردند. کایلا تمام مهارت هاشو رو کرد،با موهاش بازی کرد،پلک هاشو با عشوه بهم زد،سعی کرد مثل تایرا بَنکس(۲) با چشمهاش لبخند بزنه،در کل هر کاری تونست انجام داد.گفت:
"ما هممون داشتیم در مورد تماسی که دیروز داشتی حرف می زدیم. همه فکر می کردند حتما "اِسپِنسِر اِسکیپجَک" مارو فراموش کرده. باورمون نمی شه واینت به روزهای خوبش برگشته. ولی من همیشه گفتم تو از پس مشکلات برمیای."
"از حُسن اعتمادت ممنونم. ولی هنوز راه درازی تا بستن قرارداد مونده. یادته که جمعه ی گذشته، اِسپِنس هدفش سَن آنتونیو بود."
"تنها کسی که می تونه نظر اِسپِنسِر رو عوض کنه تا توی واینت مجموعه اش رو بسازه،فقط تویی. ما به این موقعیت های شغلی نیاز داریم."
"می دونم."
romangram.com | @romangram_com