#به_من_بگو_جذاب_پارت_41
یه ماشین به سرعت از کنارشون گذشت و به سمت شهر رفت،و قطره ی عرق دیگه ای بین سینه های مگ لغزید. باید ترحم یه نفر رو جلب می کرد و انتخاب کردنش خیلی طول نکشید. گفت:
"جناب افسر می شه خصوصی باهاتون صحبت کنم؟"
تد شونه ای بالا انداخت و به سمت انتهای ماشین رفت. افسر پلیس سینه اش رو خاروند،مگ لب پایینش رو بین دندوناش گرفت و صداشو پایین آورد:
"ببینید،چیزه...من یه اشتباه احمقانه کردم. به خاطر سفرهای زیادی که داشتم،ایمیلم رو چک نکردم و باعث شده یه مشکل کوچولو با کارت های اعتباریم پیدا کنم. باید از مهمان خانه بخوام صورت حسابم رو برام بفرستند. فکر نمی کنم مشکلی پیش بیاد."
از خجالت سرخ شد و صداش طوری گرفت که کلمات به سختی از دهنش خارج شدند:
"مطمئنم می دونید پدر و مادر من کی هستند."
"بله خانوم،می دونم."
افسر پلیس سرش رو که روی یه گردن کوتاه و کلفت قرار داشت، عقب برد و گفت:
"تد،به نظر میاد یه گدای ولگرد اینجا داریم."
گدای ولگرد؟مگ از ماشین بیرون پرید و گفت:
"یه دقیقه صبر کنید! من..."
"سر جاتون بمونید خانوم."
دست افسر به طرف اسلحه ی روی کمرش رفت. تد پاشو روی سپر عقب ماشینِ مگ گذاشت و با علاقه تماشا کرد.
مگ به سمت افسر چرخید و گفت:
romangram.com | @romangram_com