#به_من_بگو_جذاب_پارت_34


شنبه شب،دیروقت تقریبا موقعی که قرار بود عروس و داماد جشن عروسی رو ترک کنن و به ماه عسل برن تماسشو دریافت کرده بود. سیگنال ضعیف بود و مگ به سختی صدای لوسی که ضعیف و لرزان به نظر می رسید رو تشخیص داد.

"مگ،منم!"

"لوسی؟حالت خوبه؟"

لوسی خنده ی خفه ی نیمه هیستریکی کرد:

"نمی دونم. فکر می کنم اون نیمه ی سرکشم رو که همیشه در موردش حرف می زدی! پیدا کردم."

"اوه،عزیزم..."

"من...من یه ترسو هستم،مگ. نمی تونم با خانوادم روبه رو شم."

"لوسی،اونها دوسِت دارن،درکت می کنن."

"بهشون بگو متاسفم."

صداش لرزید:

"بهشون بگو دوستشون دارم و می دونم همه چیزو خراب کردم ولی برمی گردم و همشو درست می کنم،اما...فعلا نه. فعلا نمی تونم این کارو بکنم."

"خیلی خوب بهشون میگم ولی..."

قبل از اینکه مگ بتونه چیزی بگه،تماس قطع شد.

مگ خودشو قرص و محکم نگه داشته بود و در مورد تماس لوسی به پدر و مادرش گفته بود. رئیس جمهور گفته بود:

romangram.com | @romangram_com