#به_من_بگو_جذاب_پارت_31
"من اونقدر با بچه هالیودی های لوس سر وکار داشتم که بتونم یکی دیگشونو تشخیص بدم. دخترهایی مثل مگ کورانادا هیچ وقت توی زندگیشون مجبور نبودن برای یک روز هم کار کنن و فکر می کنن اسمِ فامیل معروفشون بهشون این اجازه رو میده که هرکاری می خوان بکنن. دقیقا به همین دلیل من و دالی به تد یاد دادیم باید برای زندگیش کار وتلاش کنه."
آروم روی دماغش دستمال کشید:
"بذار بهت بگم من چی فکر می کنم. من فکر می کنم اون یه نگاه به تدی من کرده و برای خودش خواستدش!"
با اینکه حقیقت داشت زن ها بعد از دیدن تد بودین عقلشون رو از دست می دادن،ولی اِما باور نداشت مگ کورانادا با بهمزدن عروسی تد خواسته باشه اونو به دست بیاره. البته تعداد خیلی کمی این باور رو داشتن. اِما فرضیه ای داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته بود و اون این بود که مگ چون به موفقیت دوستش توی زندگیش حسادت می کرد،شادیِ لوسی رو خراب کرده بود. ولی چیزی که اِما نمی تونست بفهمه این بود که مگ چطور به این سرعت تونسته این کارو بکنه!!!
"لوسی مثل دخترم شده بود."
فرانچسکا انگشتهاشو روی پاش به هم گره زد:
"از اینکه تد یه آدمِ به اندازه ی کافی خاص رو ملاقات کنه ناامید شده بودم. ولی لوسی عالی بود،همه ی کسایی که با هم دیدنشون،اینو می دونستن."
نسیم گرمی برگهایی که آلاچیق رو پوشونده بودن،تکون داد. فرانچسکا ادامه داد:
"کاش می رفت دنبالِ لوسی،ولی نمی ره.من غرورشو درک می کنم. خدا می دونه،من و پدرش چقدر مغروریم،ولی کاش تد می تونست غرورشو کنار بذاره."
اشک های تازه ای از چشمهاش فرو ریختن:
"باید وقتی تدی کوچیک بود می دیدیش.خیلی آروم و جدی بود.خیلی دوست داشتنی.یه بچه فوق العاده بود.فوق العاده ترین بچه ای که تا حالا دیدی."
به نظرِ اِما سه تا بچه ی خودش فوق العاده ترین ها بودن ولی چیزی نگفت. فرانچسکا خنده غمگینی کرد:
"اصلا تعادل نداشت.نمی تونست بدون اینکه زمین بخوره از این طرف اتاق بره اونور.باور کن استعداد ورزشیش توی دوران بچگیش خیلی دیر خودشو نشون داد و خدارو شکر آلرژی هاش از بین رفت."
دماغشو گرفت:
romangram.com | @romangram_com