#به_من_بگو_جذاب_پارت_26
مادر ریز اندامِ داماد با اقتدارِ یه دادستان تهدید کرد:
"بذار من یه سناریوی دیگه ارائه بدم. ممکنه که تو به دلایلی که خودت می دونی تصمیم گرفتی روی استرس های کاملا عادیِ عروس سرمایه گذاری کنی!!"
"نه.امکان نداره."
مگ روبان برنز دسته گل رو بین انگشتهاش پیچوند،کف دستهاش داشت عرق می کرد:
"لوسی می دونست شماها چقدر دلتون می خواست که اونها با هم باشن به خاطر همین خودشو راضی کرده بود که همه چیز درست می شه. اما این اون چیزی نبود که واقعا می خواست."
چشمهای آبیِ تریسی پر از اشک شد و گفت:
"من حرفتو باور ندارم. لوسی عاشق تده. تو بهش حسادت می کنی! برای همین این کارو کردی."
تریسی همیشه مگ رو تحسین می کرد،حالا خصومتش واقعا مگ رو ناراحت کرد.جواب داد:
"این حقیقت نداره."
تریسی پرسید:
"پس بهمون بگو چی بهش گفتی. بزار همه بشنون."
یکی از روبان های دسته گل بین انگشتهای عرق کردش پاره شد.گفت:
"تنها کاری که من کردم این بود که بهش یاداوری کردم باید با خودش روراست باشه."
تریسی داد زد:
romangram.com | @romangram_com