#به_من_بگو_جذاب_پارت_25
"این اولین باریه که ما چیزی در مورد این شک و تردیدها می شنویم."
مگ برای لحظه ای فکر کرد خودشو به ندونستن بزنه ولی لوسی خواهری بود که هیچ وقت نداشت. و می تونست حداقل این کار رو براش انجام بده.گفت:
"لوسی متوجه شده که داره به یه دلیل اشتباه با تد ازدواج می کنه. که اون ممکنه...شخص مناسبی براش نباشه."
"مسخره است."
چشمهای سبز فرانچسکا تیرهای زهرآلود به سمتش پرت می کردن و ادامه داد:
"می دونی چند نفر حاضرن هر چی دارن بدن تا با تدی ازدواج کنن؟"
"خیلی ها،مطمئنم."
مادر تد آروم نبود.گفت:
"من شنبه صبح با لوسی صبحانه خوردم. بهم گفت هیچ وقت این اندازه خوشحال نبوده. اما بعد از اینکه تو اومدی همه چیز عوض شد. چی بهش گفتی؟"
مگ سعی کرد از زیر جواب دادن در بره و گفت:
"شاید اون اندازه که به نظر می رسیده خوشحال نبوده. لوسی خیلی خوب می تونه وانمود کنه."
فرانچسکا کنایه زد:
"من تو تشخیص آدم هایی که وانمود می کنن مهارت دارم. لوسی وانمود نمی کرد."
"اون واقعا خیلی خوب این کارو می کنه."
romangram.com | @romangram_com