#به_من_بگو_جذاب_پارت_23
"اون یه مقدار شک داره."
"شک؟"
فرانچسکا بودینِ عصبانی توی لباس مارکِ شِنل اُخرایی رنگش جلو اومد و گفت:
"تو مسئول این ماجرایی. دیشب شنیدم چی گفتی. این کارِ توئه."
به سمت اتاقی که پسرش رفته بود حرکت کرد ولی توی لحظه آخر همسرش جلوشو گرفت.
دالاس بودین گفت:
"صبر کن فرانچسکا."
لهجه ی تگزاسیش در مقایسه با لهجه ی بریتانیاییِ کوتاه و تندِ زنش، آهسته و کشیده تر به نظر می رسید.
"خودشون باید این موضوع رو حل کنن."
ساقدوش های عروس و داماد با عجله از محراب کلیسا وارد ایوان شدن. برادر و خواهرهای لوسی دور هم جمع شدن: برادرش آندره،شارلوت و هالی و تریسی که داشت نگاه های خصمانه ای به مگ می انداخت.
وزیر به سمتِ رئیس جمهور رفت و مکالمه ی سریعی با هم انجام دادن. وزیر سری تکون داد و برگشت داخل محراب، و مگ شنید که به خاطرِ این تاخیرِ کوتاه معذرت خواهی کرد و از مهمون ها خواست سر جاهاشون بمونن.
گروه نوازنده ها شروع به نواختن کردند. در اتاق همچنان بسته بود. حال مگ داشت بد می شد.
تریسی از خانوادش جدا شد و به سرعت به طرف مگ اومد. در حالیکه لبهای قرمزش رو از عصبانیت به هم فشار می داد گفت:
"تا قبل از اینکه تو پیدات بشه،لوسی خوشحال بود. این همش تقصیر توئه."
romangram.com | @romangram_com