#به_من_بگو_جذاب_پارت_20


"می دونم. ولی به هر حال باهاش ازدواج می کنم دیگه برای کنار کشیدن دیر شده."

مگ محکم تکونش داده بود:

"خیلی دیر نیست. من کمکت می کنم. هر کاری بتونم برات انجام میدم."

لوسی خودشو کنار کشیده بود و با عجله به اتاقش رفته بود. مگ نمی فهمید،اون بچه ی هالیوود بود،جایی که رسوایی عادی بود. اما لوسی بچه ی واشینگتن بود و قلبِ محافظه کار کشور رو می فهمید. مردم روی این عروسی سرمایه گذاری کرده بودن. اونا بزرگ شدن بچه های جوریک رو دیده بودن و توی چند گام اشتباه حمایتشون کرده بودن. رسانه های خبری از سراسر دنیا اومده بودن تا جشن عروسی رو پوشش بدن و لوسی نمی تونست به دلیلی که نمی تونست توضیح بده همه چیز رو بهم بزنه. به علاوه اگه تد براش مناسب نبود،کسِ دیگه ای متوجه نمی شد؟ پدر و مادرش؟ تریسی؟ تد که خیلی خوب همه چیزو می دید،نباید متوجه می شد؟

یادآوری قضاوتِ بدون اشتباهِ تد بودین تا حدی بهش آرامش داد که به یه خوابِ ناآروم فرو بره. هر چند تا فردا بعدازظهر همین آرامش هم از بین رفته بود.

فصل دوم

راهروی ورودی کلیسای پروتستانِ واینت بوی کتاب های قدیمی و شام های همگانیِ فراموش شده می داد. بیرونِ کلیسا هرج و مرج به پا بود. بخش ویژه ای که برای مطبوعات در نظر گرفته شده بود،پر از خبرنگار بود، تماشاگرها صندلی های فروشی رو اِشغال کرده بودن و سیل جمعیت خیابون های اطراف رو پر کرده بود.همونطور که خانواده ی عروس به صف ایستاده بودن تا وارد جایگاه بشن،مگ برگشت و نگاهی به لوسی انداخت. لباس توریِ تنگی اندام کوچیکشو به زیبایی قاب گرفته بود،اما حتی آرایش کاملا ماهرانه اش هم نمی تونست استرسش رو بپوشونه. تمام روز عصبی بود، طوری که مگ نتونسته بود یک کلمه درباره ی این عروسیِ احمقانه حرف بزنه. البته با وجودِ نیلی کِیس جوریک که تمامِ حرکاتشو زیر نظر داشت،فرصتشو هم نداشت.

نوازنده های سالن آهنگ آغازین رو تموم کردن و با نواختن ترومپت ها شروعِ مراسم عروسی رو اعلام کردن. دو خواهر کوچکتر لوسی،جلو ایستاده بودن،مگ پشت سرشون و تریسیِ هجده ساله ساقدوش اصلیِ لوسی بود. همشون لباس های کرپ ابریشمیِ شامپاینیِ ساده پوشیده بودن، همراه با گوشواره های دودی توپاز که هدیه ی لوسی به ساقدوش ها بود.

هالی سیزده ساله شروع به حرکت توی راهرو کرد. وقتی به وسط راهرو رسید،خواهرش شارلوت، حرکت کرد. مگ از روی شونه لبخندی به لوسی زد،اون تصمیم گرفته بود به تنهایی وارد راهرو بشه و در میانه ی راه با پدر و مادرش همراه بشه،نمادی از ورود پدر و مادرش به زندگیش. مگ جلوی تریسی قرار گرفت تا وارد بشه اما همونطور که آماده می شد تا اولین قدم رو برداره،صدای خش خش پارچه ای شنید و دستی جلو اومد تا بازوشو بگیره. لوسی با زمزمه مضطربی گفت:

"من باید همین الان با تد حرف بزنم."

تریسی که موهای بلوندش رو با مدل پیچیده ای بسته بود،نفسش بند اومد و گفت:

"لوس،چیکار می کنی؟"

لوسی خواهرشو ندیده گرفت:

"بیارش پیشم مگ،خواهش می کنم."

romangram.com | @romangram_com