#به_من_بگو_جذاب_پارت_17
مگ به سختی سعی کرد عصبانیتشو کنترل کنه. جواب داد:
"لوسی نیازی به جلب احترام کسی نداره. اون یه دختر مهربون،باهوش و فهمیده است. تد خوش شانس بوده."
"می خوای بگی تد فهمیده نیست؟"
"نه.من فقط دارم می گم..."
"شاید به نظر تو واینِتِ تگزاس جای مهمی نباشه ولی شهر خیلی بافرهنگ و تحصیلاتیه،ما دوست نداریم غریبه ها فقط به این دلیل که ما مثل بقیه کله گنده های واشینگتن نیستیم بیان و در موردمون قضاوت کنن."
"لوسی..."
"اینجا آدم ها باید خودشون،خودشونو ثابت کنن. هیچ کس فقط به خاطر پدر و مادر یه نفر پاچه خاریشو نمی کنه."
مگ نمی دونست بیردی داره راجع به اون حرف می زنه یا لوسی و دیگه براش اهمیتی هم نداشت،جواب داد:
"من شهرهای کوچیک زیادی رو دور دنیا دیدم. و همیشه اونایی که چیزی برای اثبات کردن ندارن،غریبه هارو با روی باز می پذیرن. این شهرهای فقیر و نیازمند هستن،جاهایی که جلوه خودشونو از دست دادن،که هر چهره جدیدی رو مثل یه تهدید می بینن."
ابروهای باریک و خرمایی بیردی تا مرز موهاش بالا رفتن.گفت:
"واینت به هیچ وجه فقیر و نیازمند نیست. لوسی اینطور فکر می کنه؟"
"نه. من اینطور فکر می کنم!"
صورت بیردی سرخ شد:
"خوب،این خیلی چیزارو به من می فهمونه."
romangram.com | @romangram_com