#به_من_بگو_جذاب_پارت_114


ابروهای پرپشتِ تیره ی اسپنس تو هم گره خورد:

"همین ماه گذشته نبود که تد داشت با دخترِ رئیس جمهور ازدواج می کرد؟"

مگ گفت:

"آخر ماه مِی بود. و لوسی بهترین دوست منه. همونطور که مطمئنم توی رسانه ها دیدین افتضاح بزرگی بود."

تد با لبخندِ راحت و بی تغییرش تماشاش می کرد، یه عصبِ میکروسکوپی در گوشه ی چشمش تکون می خورد. مگ داشت از کارش لذت می برد.ادامه داد:

"و لوسی هیچ وقت زنِ مناسبی براش نبود. به لطفِ من تد الان اینو می دونه و راستش اگه من اینجوری عاشقش نمی شدم تشکرش از من خجالت آور می شد."

صدای تد به سختیِ فولاد بود:

"تشکر؟"

به جهنم. دستی توی هوا تکون داد و با تمامِ توانایی پدر بازیگر و نمایش نامه نویسش شروع به شاخ و برگ دادن به داستان کرد:

"می تونم ادای خجالتی بودن رو دربیارم و وانمود کنم اصلاااا عاشقش نشدم، ولی هیچ وقت اهل بازی کردن نبودم. من رو بازی می کنم. توی دراز مدت بهتر جواب میده."

کنی به طور واضحی با لذت و تفریح گفت:

"صداقت ویژگیِ قابل تحسینیه."

"می دونم همتون دارین به چی فکر می کنین. اینکه به این سرعت نمی تونم عاشقش شده باشم،مهم نیست دیگران چی می گن من اون عروسی رو بهم نزدم ولی..."

نگاه عاشقانه ای به تد انداخت:

romangram.com | @romangram_com